#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_32
آرام میگوید:
- خودم میشنومت.
نگاهش میکنم… بازهم قلبم فرومیریزد. لبخندم محو میشود، دلم میخواهد.
دوباره تکرار میکند:
- عوضیه دوست داشتنی…
میخندم.
- اگر یه بار از این ابراز علاقههای خرکی جلوی رادین بکنی…
مکث میکند. سرش را تکان میدهد:
- هیچی؛ فقط نکن.
میخندم. با صدای بلند، رادین بلند میشود.
شادم. خیلی… خیلی دوستش دارم خیلی… عوضیه دوست داشتنیه من!
دیروز رفتم باشگاه، ثبتنام کردم. فیتنس به روحیهام نمیخورد؛ اما این نخوردنها را بیشتر دوست دارم! هنوز هم رهام از سؤالی که میخواست در مورد خودش بپرسد چیزی نمیگوید. هنوز هم مسیج بازی نمیکند. هنوز هم… هنوز هم. دلم میخواهد همیشه بگوید نگار… اینکه گاهی میگوید و گاهی خانمش را گوشزد میکند حس میکنم گاهی دلخواهشم و گاهی در اوج غریبگی نگاهم میکند! بازهم قهوه و بازهم کارهای پژوهش سرا و بازهم رهامی که برای من تکراری نمیشود! هر چه بگذرد؛ اما رهام برای من همان خوب دیروز است! همان خوب همیشگی. فردا شب، شب یلداست و چقدر دلم میخواهد رهام کنارم باشد. تنهایم نگذارد و به خواست دلم نه نگوید؛ اما… گوشی خانه به صدا درمیآید. می دانی جدیدا در این خانه هر صدایی که شنیده میشود قلب من به لرزه درمیآید. نمیدانم دلنازک شدهام یا شاید هم اتفاقاًت زیادی تیزند!
شماره خانهی رهام است!
- بله؟
صدای رادین در گوشی میپیچد و چه خوب پیچیدنی است:
- سلام نگار خانوم. خوبید؟
- سلام عزیزم. مرسی قربونت برم، تو خوبی؟
- ممنون
- چه عجب ما صدای قشنگ شما رو شنیدیم.
میخندد… دلم یه جوری میشود!
romangram.com | @romangram_com