#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_28

می‌خندم. نمی‌دانم معنی این حرف‌های قلنبه سلنبه را می‌داند یا نه‌، تنها حفظ کرده.

تابه‌حال نشنیده‌ام بگوید آره یا از لفظی جز بله استفاده کند! خیلی باادب است.

رهام می‌نشیند؛ برای یغما بوقی می‌زند و دنده عقب می‌رود. از آینه به رادین نگاه می‌کند:

- چیکار کردی امروز؟

- هیچی یه کم روزنامه خوندم، دوتا خرس خمیری‌ام درست کردم. خانوم امیری گفت بهتون بگم فردا برین کانون باهاتون کار داره.

رهام سر تکان می‌دهد… تعجب می‌کنم.

- روزنامه خوندی؟

رهام می‌گوید:

- منظورش همون ژستشه.

از آینه نگاهش می‌کند:

- نه بابا؟

رادین می‌خندد. کوتاه، آرام و کم. رهام از حرف زدن‌های رادین ل*ذ*ت می‌برد… می‌فهمم!

از این بابا گفتنش خیلی خوشم می‌آید…

- اون کیسه رو بردار رادین. یه کاپشن شلوار توشه، نگار خانوم برات گرفته، ببین خوشت میاد؟

درش می‌آورد. چند بار زیر و رویش می‌کند، بی‌حرف کاپشنش را تن می‌کند.

- خیلی خوبه… مرسی

دلم می‌خواهد ب*غ*لش کنم.

- خواهش می‌کنم… قابل تورو نداره عزیزم.

به رهام نگاه می‌کنم:

- البته فقط انتخابش با من بود.

romangram.com | @romangram_com