#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_27
اخمم واقعاً اخم میشود:
- میخواین اذیتم کنید؟
نگاهم نمیکند. روبه روی خانه یغما میایستد، قبل از اینکه پیاده شود میگوید:
- میخوام از طبیعتم دست بکشم. همین!
لبخند میزنم. مرموزِ دوستداشتنی من؛ کی میشود اینهمه عاشقانهی بیمعنی را به خودت بگویم؟ رادین زودتر از رهام به سمت ماشین هجوم میآورد. سوار میشود و بین دو صندلی قرار میگیرد…
- سلام نگار خانوم
- سلام آقا رادین؟ خوبی؟
- بله؛ مرسی شما خوبین؟
- تورو که میبینم خیلی… خیلی خوبم!
نگاهم میکند. زیاد، لبخندم پر میکشد، دنبال چیست؟
- چقدر خوشگلی.
نمیدانم چرا مثل همیشه خوشم نمیآید؛ مثل همیشه احساس غرور نمیکنم.
- تو خوشگلتری.
- بابام میگه هیچوقت مرد و زن و باهم مقایسه نمی کنن. مردا نباید خوشگل باشن؛ باید محکم باشن، زنام نباید خوشگل باشن؛ باید توشون قشنگ باشه
لبخند میزنم، آرام و متفکر
- توشون؟
- همون چیز دیگه.
- باطنشون.
- بله بله همین!
romangram.com | @romangram_com