#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_24
همین؟ خوبه؟ اینهمه سرد؟ اه… اینهمه شاخ بازی. آخرش هم دوباره برگشت سر خانه اولش… رادیو گوش میدهد و چقدر بدم میآید از صدای زنی که بعد از هر دینگدینگی حرافی میکند. دلم موزیک میخواهد… یک موسیقی که کنار رهام بچسبد، خشکتر از این حرفهاست!
- کجا میریم؟
به راست میپیچد:
- کجا بریم؟
شانه بالا میاندازم:
- نمیدونم!
روبه روی فروشگاه برند ورزشی میایستد. پیاده میشود و من هم همراهش.
کنارش میایستم. میخندم:
- از اول که می خواستین بیاین اینجا.
نگاهم میکند. از پشت کمربندش را درست میکند. یکی از ابروهایش را بالا میاندازد:
- زن فقط باید گوش بده… بگه چی؟
سرش را جلو میآورد. خودخواهانه است؛ اما دوست دارم. خودخواهیاش را دوست دارم:
- چــــشم!
دستی در مویش میکشد:
- آفرین!
شاید احمقانه باشد. شاید بیحرمتی به زن و زنانگیام باشد؛ اما باور کن از مردانگیهایش خوشم میآید. از اینکه تنها باید با تمام خودخواهیاش به حرفهای او گوش کنم خوشم میآید! خوشم میآید چون زنانه فکر میکنم و در این اندیشهام که سرکشی و زباندرازی؛ یعنی پنهان کردن شخصیت اصلی یک دختر… اینکه میخواهد با هر ترفندی روی مردش را کم کند برایم مسخره است. مرد یعنی قدرت؛ یعنی بازو؛ یعنی اخم؛ یعنی غرور؛ یعنی کوه؛ یعنی رهام و من میخواهم رهام را داشته باشم؛ یعنی با تمام خصایص دوستداشتنیاش دوستش داشته باشم؛ یعنی عاشق مردانگیاش هستم… عاشق این خودخواهیها و این قدرتها!
- این چطوره؟
نظرم را میپرسد، خوشحال میشوم؛ دستی به شلوار ورزشی میکشم:
- خوبه؛ اما سرمهای قشنگ تره.
ابرو بالا میاندازد:
romangram.com | @romangram_com