#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_20

نگاهش می‌کنم. خب که چی؟ چه باید بگویم مرد متوقع؟

- از خودتون بگین!

- چی بگم؟

به صندلی تکیه می‌دهد:

- هیچ‌وقت هیچ حرفی برای زدن نداری.

اه… چرا می‌خواهد این‌قدر مرا بد تابش دهد؟

- از آدمای کم حرف خوشم میاد… خیلی.

لبخند می‌زنم! من زیادی اشتباه فکر می‌کنم!

- رادین بیشتر از این حرفا می‌فهمه؛ مطمئن باش هم شما رو هم نیتتون رو به خاطر بودن تو ماشین من میدونه.

- بله معلومه.

قهوه‌اش را سر می‌کشد، سکوت طولانی… خسته کننده وای که چقدر سرد است هوای این رابطه:

- درست زمانی که باید حرف بزنی هیچ موضوعی به ذهنت نمیرسه؛ الان دقیقا این‌جوری ام!

می‌خندم

- اصلاً لازم نیست حرف بزنیم.

من که تنها می‌خواهم نگاهت کنم… همین.

ابرو بالا می‌اندازد.

خراب کرده‌ام. بحث را عوض می‌کنم:

- چرا میخواین ازدواج کنید؟

قلوپی از قهوه می‌نوشد:

- کی گفته میخوام ازدواج کنم؟

romangram.com | @romangram_com