#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_18

با صدا می‌خندم

- چیه؟

- گفتین شش سالشه؟

- بله

می‌خندم باز:

- هه… اون شصت سالشه

نگاهم می‌کند. طولانی… دوباره همان پوزخندی که دیگر برایش دل‌ضعفه می‌گیرم. در ترافیک مانده‌ایم و چقدر این مکث‌های طولانی با رهام و سکوت خشنش زیباست! نگاهم می‌کند:

- دیدیش؟

لبخند می‌زنم:

- فوق‌العاده ست!

دوباره به روبه‌رو خیره می‌شود:

- به مامانش رفته!

مادرش فوق‌العاده بود؟ حسودی‌ام می‌شود!

- کجا میریم؟

نگاهم می‌کند:

- یه کافی‌شاپِ همیشه میرم اونجا.

- تنها؟

منظور من بد نبود؛ اما او بد تعبیر می‌کند:

- هنوز برای بازخواست شدن زودِ

خجالت می‌کشم… سرم را پایین می‌اندازم.

romangram.com | @romangram_com