#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_17


سر تکان می‌دهد.

- امیدوارم دیگه تو ماشین بابام نبینم تون.

یخ می‌کنم. پیاده می‌شود… قبل از بستن در ماشین با لبخند می‌گوید:

- خونه مون بهتره!

در را می‌بندد و من پر و خالی می‌شوم. حال گرفته‌ام را پس می‌دهد، حس عجیبی دارم؛ وای او هم عین پدرش دیوانه است… عجیب است… پیچیده ست… دوست‌داشتنی است و این؛ یعنی مرد است، پیاده می‌شوم… به هوا نیاز دارم؛ رهام زنگ در را می‌زند. با باز شدن در رادین دستی مردانه به رهام می‌دهد و برایم سری تکان می‌دهد و داخل می‌رود، با تاخیر دوستش دم درمی‌آید. خنده‌ام می‌گیرد. دوست‌های رهام هم عین خودش جذاب و زیبا هستند!

برایم سر تکان می‌دهد:

- خوب هستین؟

- ممنون

- بفرمایید، دم در بده

- ممنونم

رهام با لحن خنده‌داری می‌گوید:

- میشه کم‌تر زر بزنی؟ مخ پسرمو می‌خوری با حرفات. برای صدمین بار، رادین هیچ علاقه‌ای به ایکس باکس و بازی‌های کامپیوتری و چه میدونم حرفای فیلسوفانه‌ی تو نداره… ولش کن جونِ مادرت.

خنده‌ام می‌گیرد. یغما هم با لحن خنده‌دارتری می‌گوید:

- عجب آدمی هستی توها… پس چی میخوای؟ بدم این کتابای چرت و پرتو بخونه؟

- احمق رادین سواد نداره.

- پس چرا بیخودی می گیره دستش واسه من ژست آدم بزرگارو درمیاره.

رهام کلافه می‌خندد:

- ای بمیری یغما؛ اصلاً ولش کن، تو فقط کاری به کارش نداشته باش. حرفی ام هست زنگ بزن

خودم گوش میدم! یغما می‌خندد و خداحافظی می‌کند. رهام سر تکان می‌دهد و سوار می‌شود…


romangram.com | @romangram_com