#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_159


لبخند می‌زنم:

- نه. برو به‌سلامت!

پیشانی‌ام را محکم می‌ب*و*سد.

- خدافظ.

پلک روی‌هم می‌گذارم تا رفتنش را نبینم.

***

تمام دیروز با رادین در پارک و شهربازی می‌چرخیدیم…

می‌خواستم هم او سرگرم شود. هم من حواسم به دلم نباشد؛ اما مگر می‌شود؛ البته دیگر مثل اوایل دلم الکی و بی‌موقع ضعف نمی‌رود. سعی می‌کنم به‌روزهایی فکر کنم که دیگر مال رهامم… به شب‌هایی که رهام مال من است. از طرفی خوشحالم که با بازگشتش ما رسمی‌تر مال هم می‌شویم. در هواپیما به من گفت که بعد از برگشتش و راضی شدن پدرم همه‌چیز را حل می‌کند. امروز زودتر از موعد بچه‌ها را تعطیل می‌کنم… در راه بازگشت رادین را می‌گیرم و باهم به سمت خانه می‌رویم. به یاد رهام برایش بستنی می‌خرم… او هم عین پدرش عاشق بستنی است!

- بابام کی برمی گرده؟

- نمیدونم عزیز دلم. گفت خبر میدم!

سر تکان می‌دهد و بستنی‌اش را لیس میزند. ضبط را پلی می‌کنم! بازهم آهنگ مورد علاقه‌ی رهام و بازهم دل‌تنگی‌های من!

باید قبول کرد که نمی‌توان دل‌تنگ رهام نشد… نمی‌توان برایش نمرد. او لایق دوست داشتن. او لایق خوب بودن است… چون ساعاتی را که با او می‌گذرانم روی زمین نمی‌گذرد… روی آسمانم! و این‌، همه… خاصیت عشقی حساب شده و درست است!

اینکه نه با دیدن تکه‌پرانی‌ها و رفتارهای نامعقول؛ و یا نه به خاطر بازوهای آهنین و هیکل آن‌چنانی، چشمان رنگی و موهای ژل زده عاشق شوی.

نه با شماره دادن و شماره گرفتن ها. نه با ماشین های آنچنانی. نه به خاطر غرور های کاذب که تماما دختران را جذب می‌کند!

نه. این عاشقی عاشقی نیست. ه*و*س است!

رهام سنگین است و این غرور کاذب او نیست. این یک ویژگی درونی اوست؛ و او نقش بازی نمی‌کند!

با عاشقی وا نمی‌دهد و غرورش را کنار نمی‌گذارد چون خرش از پل گذشته… رفتاری که تمام پسرها بعد از عشق نشان میدهند.

و من دیوانه این جذبه و مردانگی. این موهای ساده و ته ریش ساده ترش… این لباس پوشیدن های بی ریا و این غرور مذکری که ل*ذ*ت می‌برم از بودنش! رهام نه بدنساز است و نه اعتقادی به هیکل های آنچنانی دارد؛ اما معتقد است که حساب شده بخورد.

که تناول زیاد عقل را زائل می‌کند. (ملاصدرا)


romangram.com | @romangram_com