#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_158
- چند روزه ست؟
- نمیدونم. شاید دو یا سه روز… بهت میگم حالا!
بازهم سر تکان میدهم. آیت الکرسی میخوانم به صورتش فوت میکنم…
- تو رو خدا مواظب باش. خوابت میومد بزن کنار، باشه؟ فلاسک چای بدم؟
- نه بابا نمیخواد…
- من میدونم، تو چایی نخوری سردرد میگیری.
- نه جونِ نگار پیله نکن، چیزی نمیخوام.
ب*غ*لش میکنم.
- جونِ رادین بیخبرم نذار.
میخندد:
- اوووف… نمیخوام برم بمیرم که.
- خدا نکنه، خب دل نگرونم دیگه!
صورتم را در دست میگیرد:
- شما نگران نباش. سعی کن تو این مدت با بابات بیشتر حرف بزنی…
منظورش را خوب میگیرم. سر تکان میدهم، از من جدا میشود و رادین را میب*و*سد.
- مواظب باش.
- تو هم مواظب رادین باش…
لبخند میزنم.
دم در کتونی اش را پا میکند. بلند میشود… نگاهم میکند:
- کاری نداری؟
romangram.com | @romangram_com