#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_154

دیوانه می‌شوم. دیوانه! محکم فشارش می‌دهم. دلم می‌خواهد در تابستان تنش گم شوم! گم شوم و هیچ‌کسی جز نفس‌های رهام پیدایم نکند! آ*غ*و*شش دومی ندارد. ب*و*سه‌هایت انار را می‌ترکاند… آ*غ*و*شت ابر را می‌باراند… تو پاییزی‌ترینی. یک‌چیزی هست به نام ب*غ*ل. لامصب دوای هر دردی است.

- وقتی دلم گرفته. وقتی از دست هر خری عصبانی‌ام و نشون نمیدم… آسمون ریسمون نباف. جوک نگو. فیلسوف نشو… فقط جلو دستم باش تا به آ*غ*و*ش کشیده بشی!

فشارم می‌دهد:

- تا آروم بشم!

قلبم از دهانم میزند بیرون. من آرامش می‌کنم. من… خود خوده من! امتداد بازوانت می‌شود انتهای دلدادگی. می‌شود همان یک‌تکه جایی که می‌شود درش هزار بار جان داد!

موهایم را پشت گوشم میزند. گوشم را می‌ب*و*سد… آرام می‌گوید:

- حریر مشکیتو بپوش بانو. قبل از اینکه.

فشارم می‌دهد:

- تو واقعاً برام جذابی.

صدای درمی‌آید. در باز می‌شود و من و رهام سریع از هم جدا می‌شویم. پدرش تک سرفه‌ای

می‌کند.

- بیان ناهار بابا جان!

می‌رود. دلم می‌خواهد آب شوم. در زمین فروروم! سرم را به دیوار پشت سر تکیه می‌دهم. لبخند گنگی می‌زنم… چشمانم را می‌بندم… رهام دستم را می‌کشد. می‌خندد:

- آبرومو بردی لعنتی.

می‌خندم… باهم سر سفره می‌رویم. رادین زیادی از حد بالا پایین می‌پرد… از دیدن عمه و مادر و پدربزرگش شاد است. عین پدرش! ظرف‌های ظهر را به زور و بلا می‌شورم. روشنک اجازه نمی‌داد در آشپزخانه بمانم. تا شب از دست حرف‌های رادین و تکه‌پرانی‌های رهام خندیدم. روشنک و رهام خیلی بامزه باهم کل‌کل می‌کردند! شب که می‌شود من هم هوای آ*غ*و*ش مردم را می‌کنم؛ اما. جای من کنار روشنک است. رادین کنار پدربزرگش می‌خوابد. در راهرو منتظرم تا محمد از دستشویی بیرون بیاید. مسواکم را این دست اون دست می‌کنم! شقیقه‌ام را می‌سوزاند. برمی‌گردم سمتش.

- بد موقع رمانتیک میشی رهام…

شیطان نگاهم می‌کنم:

- چرا؟

چیزی نمی‌گویم. محمد بیرون می‌آید… برای رهام چشم وابرو می‌آید. از کنارمان عبور می‌کند.

می‌خواهم بروم داخل که دستم را می‌گیرد:

romangram.com | @romangram_com