#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_153
- رهـــام؟ بیادب.
شانه بالا میاندازد:
- بیادب چیه؟ من بچهدارم کوچولو… این حرفا از من گذشته!
لبم را به دندان میگیرم و میخندم. لعنت به تو و این زبانت! قلبم میزند. کاش نزند وقتی اینقدر نزدیکی، یاد حرف روشنک می افتم. صدای باران بلند میشود.
- یه لحظه وایسا الان برمیگردم.
به آشپزخانه میروم. باران را به مادرش میسپارم. به اتاق برمیگردم در را میبندم. به
در تکیه میدهم. نزدیکم میشود:
- چیه؟ مشکوک میزنی؟ بچه رو دادی که راحتتر اینجا.
چشمانم را تا آخرین حد باز میکنم. دستم را روی دهانش میگذارم. بالا پایین میپرم:
- رهـــــام… توروخدا!
چشمانش میخندد. امروز زیادی از حد شارژ است. کف دستم را میب*و*سد. قلقلکم میآید. مچ
دستم را میگیرد. بیمقدمه میگوید:
- اینا که تیکه پرونیه نگار؛ اما جدی جدی دیگه دارم بی طاقت میشم!
سرم را به صورت مایل پایین میاندازم. رهام چقدر راحت شده است… چقدر بی پرده حرفش را میزند. میخواهم از این برزخی که درست کرده است خلاصی یابم. بی مقدمه تر از خودش میگویم:
- وقتی میخندی جذاب میشی، صدات بی نظیره، مهربونی، ماهی، کت سرمهای خیلی بهت میاد! میدونستی عاشق این تهریشتم؟ خطت ات محشره، همهچیز رو خوب کنترل میکنی، وقتی میگی دیوونه… دیوونه میشم. غافلگیرم میکنی… با تکتک کلماتت. تو آرامشمی، نمیرم، تو هم هیچوقت نرو، تو خوبی، خوب… ب*و*سههای تو…
نفسم را فوت میکنم:
- اینا رو میگم که یه وقت دیر نشه عزیزِ لعنتی من!
سرش را به عقب پرتاب میکند. توقع دارم بخندد از آن خندههای بلند؛ اما نه… لبش را به دندان میگیرد… مثل من میخندد. دستم را میکشد. در آ*غ*و*ش امنش جا میشوم!
- میدونستی خیلی عزیزی؟
romangram.com | @romangram_com