#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_144
- رهام کوش؟
- نشسته تو پذیرایی. به من جواب بده!
چشم در چشمم میدوزم!
- دارم میرم به رهام بگم. دارم میرم این مزاحمتا رو به رهام بگم… فهمیدی؟
دستم را میگیرد که سریع پسش میزنم:
- به من دست نزن.
- نگار خواهش میکنم!
- تو که از رهام نمیترسی میترسی؟
- نه من از رهام میترسم. من از ندیدنِ.
دیگر ادامه نمیدهد.
- چیه بگو. ادامه بده!
کلافه دست در جیب شلوارش میکند:
- نگار این لوس بازیا برای چیه؟ این همه آدم باهم حرف میزنن… از هم مشورت میگیرن.
هیچکی مثه تو عکس العمل نشون نمیده!
- این همه آدم بهم نگاه میکنن؛ اما… هیچکس مثه تو به زن دوستش خیره نمیشه!
سرش را پایین میاندازد:
- خب… ببخشید… دست خودم نیست!
- دست منم نیست. باید به رهام بگم.
میخواهم بروم که باز مانعم میشود:
- خواهش میکنم نگار. تمومش کن! خیلی بچهای!
romangram.com | @romangram_com