#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_140
- سلام… ممنونم. سال نوی شمام مبارک!
با میلیونها تاخیر میگوید:
- خوش میگذرد؟ تنهایی؟
مگر میشود نداند که با رهامم؟
- نه خونه رهامم!
- آهان. این طرفا نمیاین؟
- نمیدونم… رهام خبر داره.
بازهم سکوت. صدای رهام درمیآید:
- نگار… کیه؟
چه بگویم؟
- فیروزه ست.
یغما میخندد… حرصم میگیرد:
- کاری ندارین؟
بازهم با خنده میگوید:
- چرا نگفتی منم؟
کفری میشوم:
- به همون دلیلی که شما به موبایل رهام زنگ نزدید!
با صدای مصمم و جدی میگوید:
- نگار… من از رهام نمیترسم!
- برو بابا.
romangram.com | @romangram_com