#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_138
- نه؛ آخه خب… من اگه با تو نیام باید مثه هر سال یا برم پیش بابام یا تنها خونه
باشم!
فشارم میدهد:
- خب باید بیای!
- کجا بریم حالا؟
- شیراز چطوره؟
شانه بالا میاندازم. هرکجا میخواهد باشد رهام که کنارم باشد آسمان آبیست. دلم
رنگی… حالم خوش!
- آره دوست دارم، تاحالام نرفتم!
چیزی نمیگوید. نفسم را فوت میکنم:
- جدی جدی سرده… پاشو بریم.
بلند میشویم. قصدم از این بلند شدن لمس آ*غ*و*شش بعد از سه روز است. کاپشنش را میکشم. در آ*غ*و*شش جا میشوم، دیگر میدانم از چه خوشش میآید از چه خوشش نمیآید! دوست دارد. دوست دارد وقتی گردنش را میب*و*سم.
زیر گوشش میگویم:
- گاهی وقتا دو تا قلب دارم.
تنش میلرزد از خنده! فشارم میدهد.
- وقتی ب*غ*لت میکنم سمت راست سینه ام قلب توئه.
بازهم میخندد… ازش جدا میشوم، با حرص خندهام را مهار میکنم و مشتی به بازویش
میزنم:
- آهای… به احساسات من نخندا… مسخره…
چیزی نمیگوید. با خنده بیشتری دوباره مرا به آ*غ*و*ش میکشد.
romangram.com | @romangram_com