#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_137


می‌خندد

دستم را می‌کشد… سرم را به شانه‌اش تکیه می‌دهم. من هم دستم را روی قلبش می‌گذارم!

از این‌که روی پایش بنشینم خوشش نمی‌آید؛ اما بدجور دلم می‌خواهد، بدجور خواهان این آ*غ*و*شم! پا روی نفسم می‌گذارم و به گرمای دستانش قناعت می‌کنم.

آرام می‌گوید:

- بعد از سالها… حالِ منم خوبه!

دلم غنج می‌رود… از هوای من است که حالت خوب است؟

نگاهش می‌کنم:

- میای فردا بریم خرید؟ یه هفته بیشتر نمونده به عیدا!

- ببینم فردا میتونم مرخصی بگیرم!

سرم را به شانه‌اش می‌مالم:

- سعی کن بگیری… چه سرده!

کمرم را می‌مالد.

- پاشو بریم تو. سرما می‌خوری!

- نه هوا خوبه…

- عید با ما میای مسافرت؟

نگاهش می‌کنم:

- این موقع ها سؤال نمیکنن آقا.

- ای‌بابا گفتم الان بگم بیا میگی تحمیل می‌کنی. نگم این شکلی… من دقیقاً چیکار کنم؟

می‌خندم:


romangram.com | @romangram_com