#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_134
- نه؛ ممنونم میرم خونه!
- برا چی؟ مگه کاری داری؟
چرا دروغ؟ دلم فریادت میزند:
- نه… خب؛ باشه پشت سر میام!
لبش را کج میکند. این یعنی میخواهد بخندد و میخواهد دل مرا به بازی بگیرد! پشت رول مینشینم. دلم میلرزد… هی فرت و فرت، زودتر ازآنچه فکرش را میکنم میرسم و این یعنی لحظاتی که به تو فکر میکنم خوش میگذرند. از رویش خجالت که نه؛ اما… وقتی نگاهش میکنم یاد گستاخی خودم میفتم و دلم هری میریزد! دم در میایستم تا بیاید… دلم برای رادین تنگ است! بیحرف در را بازمیکند و بیحرف داخل میشوم! رادین در سرمای حیاط ایستاده و به در چشم دوخته. با دیدنم میدود… بیحرف خودش را در ب*غ*لم میاندازد! فشارش میدهم. وتازه حس میکنم که چقدر دلم برایش تنگشده است. چقدر! داخل میرویم… رادین بر خلاف همیشه بعدازاین چند روز دوری حرف میزند. حرف میزند و حرف میزند، باحوصله به حرفهایش گوش میکنم! رهام به اتاق رادین میآید، در حرکتی دستم را میگیرد. با خنده میگوید:
- بسه رادین. چقدر حرف میزنی
خندهام میگیرد. مرا به حال میبرد! روی مبل مینشیند و من هم کنارش میافتم! تلویزیون را زیادمیکند. گنگ به صورتش زل زدهام… نیم رخش میخندد. دلم میخواهد دست به این تهریش بکشم و قربانش بروم!
نگاهم میکند.
- چیه؟
بی لبخند رو برمیگردانم:
- هیچی.
دستم را میگیرد و با صدا میخندد! دلم میخواهد نخندم؛ اما برای چه نخندم؟ مردم پرو میشود؟ نه؛ میخندم وبه فیلم بیمفهوم در حال پخش خیره میشوم! دستش را دور شانهام میاندازد و آرام میگوید:
- میخوام یکی از اون جملههایی رو بگم که سالی یکبار فقط میشنویش!
میخندم.
نگاهش نمیکنم:
- بگو… میشنوم.
نگاهم نمیکند. نگاهش نمیکنم:
- ببخشید اگر ناخواسته کاری کردم که نباید میکردم.
دلم میمیرد. تو چقدر خوب بودی و من نمیدانستم! تو چقدر عزیز دل نگار بودی و من نمیدانستم! نگاهش میکنم. هنوز همچشم به صفحه تلویزیون دوخته. شانه بالا میاندازم… من هم به تلویزیون خیره میشوم و با لبخند میگویم:
- عیبی نداره دیگه به روت نمیارم.
romangram.com | @romangram_com