#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_129


خودم جان! دستم به دامنت مرا از مهلکه آ*غ*و*ش رهام نجات بده. من طاقت این‌همه نزدیکی و این‌همه نجابت را ندارم! با صورتش موهایم را از گوشم کنار میزند و با آهسته‌ترین صدای ممکن می‌گوید:

- ناراحتی؟

مومورم می‌شود. تورا به جان رادین برو عقب… تقلا می‌کنم؛ اما تکان نمی‌خورد:

- نه ناراحت برای چی؟ اصلاً از چی؟

- به خاطر همون قضیه! چند شب پیش!

یادش که میفتم دلم قیلی ویلی می‌رود! گرم می‌شوم و منقلب!

- نه چیزی نبود که ناراحتم کنه. اهمیت نداشت!

نفسم را بیرون می‌دهم… مگر می‌شود تو و حرکاتت برای من بی اهمیت باشید؟ اصلاً شدنی است؟ تو باور نکن رهامم! این منِ خر زیاد زر زرمی‌کند!

فشارم می‌دهد:

- اهمیت نداشت؟

نکن… نکن.

- نه! نداشت!

بَرَم می‌گرداند! چرا این‌قدر می‌خندی؟ چرا؟

- دروغ میگی!

در چشمهایش خیره می‌شوم. دروغ می‌گویم؛ اما مجبورم:

- نه دروغ نمیگم!

لبخندش محو می‌شود. نمی‌دانم از صراحت کلامم یا از دروغم جا میخورد! به اپن تکیه ام می‌دهد… دستانم را می‌گیرد… با حرص می‌گوید:

- چت شده؟ هان؟ چرا این‌جوری شدی؟ ازچی ناراحتی؟ تا قبل از رفتن که تمام فکر و ذکرت من بودم حالا چی شده؟

- دوست داری همیشه فکر و ذکرم باشی؟ دوست داری همیشه تحت تسلطت باشم؟ دوست داری هرکاری می‌کنی باب میلم باشه و هرچی میگی بگم چشم؟ دوست داری اگر میلمم نبود بازم بگم چشم! تواینو میخوای؟


romangram.com | @romangram_com