#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_128
سریالهای جدید را میبینم! آرو. سریال جالبی است و فکر میکنم چقدر شخصیت لارل دختر سریال چهرهاش شبیه به من است! خندهدار است ما تهچهره الیور مرد سریال هم شباهتی به رهام دارد! خندهام میگیرد. تو شنل پوشی رهام؟ صدای زنگ در بلند میشود. خدا کند کسی باشد که حوصله رفتهام را برگرداند!
گوشی را برمیدارم:
- کیه؟
جوابی نمیآید:
- کیه؟
با تأخیر صدای عزیزِ این روزهایم را میشنوم:
- منم نگار باز کن!
لبم را میگزم… رهامم آمده! در را میزنم! موهایم را یکبار باز و بسته میکنم! میخواستم رو به روی آینه نروم؛ اما میروم… من خودمم. خود خودم! رژ لب کمرنگی به لبم مینشانم! بو میکشم… یعقوب شدهام.یوسفم درراه پلهها اشتیاق مرا میکشد! یادم میرود در را بازکنم… برای اولین بار! زنگ میزند و در را با نفس عمیق میگشایم. زندگیم! امروز، اینجا، دراین ساعت، توقع دیدارت را نداشتم! ساعت نه و نیم شب است…
شب!
- سلام!
لبخند میزنم:
- سلام… بیا تو!
کنار میروم، آرام رد میشود! بوی عطرش را به خاطر میسپارم… من دیوانه این رایحه تلخم! روی مبل مینشیند! به آشپزخانه میروم و چایی میآورم! تشکر کوتاهی میکند! روبه رویش مینشینم! حس عجیبی دارم… چرا یک آن برایم غریبه شد؟ نگاهم نمیکند! چرا؟ وای چقدر سؤال… چقدر! چایش را آرام می نوشد! دلم قهوه میخواهد! بلند میشوم و به آشپزخانه می روم… قهوه جوش را روشن میکنم! حضورش را حس میکنم… به کارم ادامه میدهم! پشت سرم میایستد! من هنوز هم میدانم که هستی مـــرد! از پشت با دو دستش مچ هردو دستم را میگیرد… قلبم هم گر میگیرد! خودش را بهم میچسباند… چه خبر شده رهام؟ چرا هر چه میگریزم مصمم تر میشوی؟
زیر گوشم میگوید:
- بهت گفته بودم حالم از انتظار به هم می خوره؟
چیزی نمیگویم.
- چرا منتظرم گذاشتی؟
برنمیگردم… لیوان را روی کابینت میگذارم و چشمانم را کلافه میبندم:
- چرا همیشه من باید سراغی از تو بگیرم؟ تو هم یه بار زنگ بزن… تو یه بار بیا دیدنم! منم حسی به اسم انتظار و توقع دارم.
میخندد. میشود اینقدر نفسهایت را روی گردنم نریزی؟ میشود اینقدر دلخواه من نباشی؟
romangram.com | @romangram_com