#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_124

- مشاوره برای چی؟

- برای خودمون… برای حالمون… برای من… برای تو… میرن مشاوره چیکار؟

- میرن مشورت بگیرن، ما برای چه کاری مشورت میخوایم؟

- رهام. مثل اینکه حرفامو جدی نگرفتی. من نمیتونم بشم اونی که میخوای، بهتره در

مورد این مسائل بیشتر حرف بزنیم.

نفسش را فوت می‌کند:

- نگار. تو همین چند روز به این نتیجه رسیدی؟

- آره… تو همین چند روز.

با تاخیر می‌گوید:

- فردا برمی‌گردیم.

دلم می‌لرزد؛ فقط خدا می‌داند که چقدر دل‌تنگ آ*غ*و*شش هستم!

- ساعت چند؟

- پنج بعدازظهر پرواز داریم. فرودگاه میای؟

- نه…

برای چه نمی‌روم؟ برای چه؟ می‌دانم جا می‌خورد. به رویش نمی‌آورم… به رویم نمی‌آورد!

- کاری نداری رهام؟

- نه… نه. خدافظ!

بی‌جواب قطع می‌کنم! دلم می‌خواهد آرام‌تر از این حرف‌ها شوم… چه آرامم می‌کند؟

***

دیروز آمد، آمد و به دیدنم نیامد. هه… فکر می‌کرد من به استقبالش می‌روم… او مرا تنها گذاشت… باید به دیدارم بیاید… باید. این منم؟ این نگار است یا فیروزه؟ وای فیروزه. لعنت به تو و درس‌هایت! صدای زنگ می‌آید. سریع چادرنماز گل‌گلی که از همسایه پایین قرض گرفته‌ام را مچاله می‌کنم… هول می‌شوم… مهر و چادر را در کمد مخفی می‌کنم. در را باز می‌کنم. می‌دانم خودش آمده… خودش. در چوبی را باز می‌گذارم… به آشپزخانه می‌روم. کتری را آب می‌کنم و روی گاز می‌گذارم. صدای پایش می‌آید، بیرون می‌روم. آتش می‌گیرم، در نگاهم خیره می‌ماند… تو برگشته‌ای رهامم؟ برگشته‌ای و نگار عجیب شده است!

romangram.com | @romangram_com