#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_120

- پس یه چیزی شده.

مثل سگ هار می‌پرم:

- گفتم که نه چیزی نشده؛ فقط یه کم بی‌حوصله‌ام …

پوزخند میزند:

- به خاطر دوریه رهامه.

روی مبل می‌نشینم. رهام. رهام… نامت که می‌آید انگار غم‌های دنیا به دلم سرازیر می‌شود… چرا این‌قدر ناگهانی معضل زندگی این روزهایم شدی؟ چرا؟ حضورش را حس می‌کنم. کنارم می‌نشیند. آرام می‌گوید:

- مشکلتو به من بگو… شاید تونستم کاری بکنم.

نگاهش می‌کنم… سر کج می‌کنم:

- من مشکلی ندارم.

چهره‌اش را جمع می‌کند:

- بی‌خیال دختر. بگو…

سرم را تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم:

- از چی بگم؟

- چرا این‌قدر مضطربی؟ چته؟ ربطی به رهام داره؟

دلم می‌خواهد گریه کنم. می‌نالم:

- میشه نپرسی؟ میشه حرفی نزنم؟ میشه یه چیزی بگی که از این هپروت بیام بیرون؟

نگاهش می‌کنم:

- یه چیزی بگین که فراموشی بگیرم… نه بدتر توی اعصاب خرابم غوطه‌ور‌شم!

- چرا رهام؟

پوزخند می‌زنم:

romangram.com | @romangram_com