#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_119
نمیفهمی… مکالمه عجیبمان نیمه میماند. دوباره آهنگ محبوبِ محبوبم تکرار میشود.
رفتی و ندیدی که بی تو شکستهبال و خستهام
رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پرشکستهام
رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا
رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها
در را باز میکنم. بیحوصله شالی روی سرم میاندازم. در ورودی را هم باز میگذارم.
مانتوام را از روی مبل برمیدارم و میپوشم.
صدایش را میشنوم:
- نگار خانوم.
برمیگردم. حتی حوصلهی لبخند زدن را هم ندارم… تو دیگر از جان من چه میخواهی؟
- سلام… بفرمایید!
لبخند نوچی میزند و نزدیکتر میشود. نگران نگاهم میکند:
- چیزی شده؟
کلافه چشم رویهم میگذارم:
- نه… نه چیزی نشده.
دستدست میکند.
- راستش بچهها امشب دارن میرن بیرون. منم گفتم… شما تنهایی بیاین با ما بریم.
اخم میکنم:
- نه ممنون. اصلاً امروز حال درست و حسابی ندارم.
romangram.com | @romangram_com