#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_114

- نگار.

گریه‌ام می‌گیرد. از خودم و شرایط فعلی‌ام تنفر دارم. من دریک بحران عاطفی به سر می‌برم و رهام مرا نمی‌فهمد! هیچ‌کس مرا نمی‌فهمد. من یک سرگشته‌ام، یک هم وابسته‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند عمق حماقتم را بفهمد، هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد که چقدر سخت است خودت را یک روزه بفهمی، حقایق وجودی خودت یک روزه برایت آشکار شود! سخت است. سخت است وقتی می‌خواهمش و یک دقیقه بعد حس تفاوت و بد بودن پسش میزند!

سرم را به دیوار تکیه می‌دهم. آرام می‌گوید:

- چی شده نگار؟ هان؟ کسی اذیتت کرده؟

چشمانم را می‌بندم و اشکی دیگر از ناودان نگاهم سقوط می‌کند. آره تو… تو اذیتم می‌کنی!

- نگارم… حرف بزن!

قلبم دردهانم می‌کوبد وقتی می‌گوید نگارم… من نگار او هستم؟ من مال او؟ نگار مال رهام؟ اگر مال او بودم چرا مرا با خودش نبرد. چرا مرا نبرد تا این چرت‌وپرت‌ها را در مورد ذات گندم نمی‌شنیدم. اگر مال او بودم چرا مرا همراه خودش نبرد؟ صدایش پر از احساس است یا من با این ذهن پریشانم اشتباه می‌شنوم؟

- چت شده؟ یه چیزی بگو!

دلم می‌خواهد با صدا گریه کنم؛ اما نمی‌کنم، نمی‌کنم… از طرفی “دلتنگی” از طرفی “خودم” به وجودم فشار آورده است که من نمی‌توانم تحملشان کنم. نمی‌توانم؛ اما می‌توانم بگویم که دل‌تنگم. می‌توانم؛ اما نمی‌گویم. نمی‌گویم… چرا رهام نگوید؟ چرا رهام نخواهد؟ چرا رهام از دوری‌ام بی‌طاقت نشود! خفه گریه می‌کنم. فیروزه و حرف‌هایش “یه سره سوزنم شده واسه خودت غرور باقی بذار. میتونی؟”

خفه گریه می‌کنم تا همان سر سوزن باقی بماند، بمان، بمان.

صدایش دیوانه ام می‌کند:

- نگار داری دیوونه م می‌کنی. یه چیزی بگو… اتفاقی افتاده؟

آره اتفاق زیاد افتاده است.

- نه چیزی نشده!

- مگه میشه چیزی نشده باشه و نگار این‌جوری باشه؟

- تو چت شده؟

- من؟ من چیزیم نیست. خوبه خوبم، الان بهتر از همیشه‌ام!

نه تو مثل همیشه نیستی. تو رهام سرد و خشک من نیستی، حالا شدی رهام نرم و لطیف من!

آره!

- مثه همیشه نیستی.

romangram.com | @romangram_com