#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_110

چیزی نمی‌گوید. سرم را پایین می‌اندازم و با استرس پوست کنار شصتم را می‌کنم!

بلند می‌شود. چرا حس می‌کنم قدش خمیده؟

روبه رویم می‌ایستد آرام می‌گوید:

- این کیه یه دفعه وسط زندگیه تو سبز شد؟ ها؟

اب دهانم را قورت می‌دهم… نگاهش می‌کنم:

- بابا. خیلی خوبه… مرده. یه مرد واقعیه!

نیشخند میزند:

- از کی مرد شناس شدی؟

سر کج می‌کنم:

- بابا… اذیتم نکن. برگرد همونجایی که بودی. بذار زندگی کنم… اصلاً فکر کن هنوزم تنهام.

عصبانی می‌شود:

- می‌فهمی چی داری به من میگی؟ میگی برم و مثه کبک سرمو تو برف کنمو انگار نه انگار دخترم داره به زندگیش گند میزنه؟

- چرا همیشه از دید منفی به قضایا نگاه می‌کنی؟ گند چیه؟ کی گفته دارم گند می‌زنم؟ رهام از همه این مردای مجرد اطرافمون خیلی بهتره. به خدا با همه فرق داره… باید باهاش حرف بزنی. باید ببینیش.

- من با هیچ کس هیچ دیداری نخواهم داشت.

حرصم می‌گیرد:

- یعنی چی بابا؟

- یعنی همین… تمومش کن نگار.

- من یه احساسو شروع کردم. یه بازی آروم رو شروع کردم؛ اما تمومش نمی‌کنم… چون لزومی نداره که تموم شه! بابا همون روزی که برای همیشه رفتی. رفتی و منم وایسادم رو پام بهت گفتم بابا من دیگه ” م*س*تقل” شدم… می‌فهمی؟ گفتم م*س*تقل تا همه‌اش ازم سراغ نگیری. گفتم م*س*تقل تا تو زندگی شخصی من دخالت نکنی.

مشتی به سینه خودش میزند:

- من پدرتم.

romangram.com | @romangram_com