#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_11
- بریم بالا؟
پسر ها میخندند و نمیدانم رهام در چه حالیست…
چراغ و استریو همزمان باهم روشن میشود و همه جیغ میکشند. من؛ اما در این حال و هوا
نیستم، میخواهم عکس العمل رهام را ببینم؛ هنوز هم همان جوری که نشسته بیهیچ واکنشی روی مبل لم داده و شربت مینوشد. لاله از ترس هزار بار میمیرد و من چقدر میشکنم از اینکه رهام توجهی نمیکند؛ چرا هیچ غلطی نمیکند؛ مگر ما برای آَشنایی همدیگر را ندیدیم؛ پس چرا؟
صدایش حالم را منقلب میکند:
- خوبین؟
برمیگردم… لیوان شربت را طرفم میگیرد:
- ممنون.
کنارم می نشنید… و چقدر… چقدر چی؟
- زنگ نزدید.
لبم را به دندان میگیرم.
- منتظر بودین؟
- نه؛ فقط فکر میکردم سراغی میگیرین.
مات میمانم… این چه طرز برخورد است؟
صادقانه میگویم:
- نمیدونستم وقتی زنگ بزنم باید چی بگم.
- هه… جالبه چون منم نمیدونم چی باید جواب بدم؛ واقعاً نمیدونم این دختر پسرا مگه
چه قدر حرف دارن.
میخندم… میبینی؟ خشمم را به ثانیه نکشیده می خشکاند!
romangram.com | @romangram_com