#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_104
- می مونی؟
معمولاً باید بگوید بمان. نه اینکه سؤال کند. در ضمن این موقع شب تنهایی بروم؟
شانه بالا میاندازم… میگوید:
- این الان یعنی چی؟
دلخور میگویم:
- منو بهتنهایی ترجیح میدی؟
لبخند خستهای میزند و یکی از دستانش را باز میکند. شالم را از سرم میکنم و مانتو ام را درمیآورم! به آ*غ*و*شش پناه میبرم. زیر گوشم میگوید:
- یه مرد امروزی رو به یه مرد سنتی ترجیح میدی؟
قلبم میلرزد… نگاهش میکنم:
- داری خودتو با دیگران مقایسه میکنی؟
- هه… من کدومشم؟
روی شکم میخوابم و با لبخند میگویم:
- تو یه مرد عجیب و دوست داشتنی هستی. سنتی و مدرن بودنت برام مهم نیست!
چیزی نمیگوید. دسته موهای سفیدش را میگیرم.
- خیلی خوشگن میدونستی؟
کمرم را در دست میگیرد و تنها فشارم میدهد.
با صدای غریب و آرامی میگوید:
- دلم نمیخواد دیگه اینجوری آرایش کنی…
- رهام… تو گفتی ظاهر من برات مهم نیست. حالام…
وسط حرفم میپرد:
romangram.com | @romangram_com