#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_101
- سوپت عالی بود. مرسی.
لبخند میزنم:
- نوش جونت…
یغما با آن باکس مسخرهاش برمیگردد… روی میز میکوبدش. رهام خندهاش میگیرد:
- دلقک.
یغما هم میخندد:
- آره داداش ما دلقک.
قوطی در میآورد و سمت رهام پرت میکند. میگیردش. به دستم میدهد.
- بازش کن…
بازش میکنم. اول کمی از سرش میخورم و دستش میدهم.
یغما با ژست خندهداری میگوید:
- میخوام اینقدر بخورم تا بمیرم داداش.
رهام با پوزخند میگوید:
- هه… این فقط کلیه تو روون میکنه رفیق.
دستم را مقابل دهانم مشت میکنم و با صدا میخندم. رهام دستش را روی رانم میگذارد و فشار میدهد… قلبم میریزد. خندهام میگیرد. یغما زیرچشمی نگاهمان میکند و قوطیاش را باز میکند. خلاصه شام را با شیرینکاریهای عجیب یغما و تیکه پرانیهای رهام به اتمام رساندیم! رادین برای کیک و کادو و وداع با پنجسالگی اشتیاق دارد بســیار. ظرفها را در ماشین میچینم. دستمالی روی اپن میکشم و چایی میبرم… رهام سریع بلند میشود و از دستم میگیرد! ظرف میوه را هم میآورم. رادین معترض میشود:
- ای بابا خب کیکو بیارین دیگه!
میخندم. رهام ب*غ*لش میکند و به خودش میچسباند:
- الان میاریم مرد کوچک…
کنار رهام مینشینم. فاصله میگیرد و میفهمم که نمیخواهد از محرمیتمان چیزی بفهمد؛ اما چندان مطمئن نیستم که تا الان نفهمیده باشد! پرتغال و انار را پوست میکنم و در بشقاب میگذارم و سرش میدهم سمت یغما. با رهام در مورد شرکت و نقشه و این چرت و پرتایی که هیچ در موردش نمیفهمم بحث میکنند. دلم میخواهد کسی هم کمی در مورد دارو و شیمی و رشتهام بداند؛ کاش یغما زنی، دوست دختری چیزی داشت!
romangram.com | @romangram_com