#این_مرد_ویران_است_پارت_75
امیری خواه بلند شد و گفت:
- یه بارکی بگین خودتونو خفه کنین دیگه.
حسینی اخمی کرد و با آن صدای نسبتا گرفته اش گفت:
- بی حیاها.
تیکه کلامش بود.تا یک کلام بر خلاف کلام قرآن می شنید،می گفت بی حیاها.یعنی البرز هم نامحرم است؟ کیاوش و دماوند هم ایضا؟باورم نمی شود که البرز نامحرم باشد. البته خدا که درباره ی شریک پدر حرفی نزده است، زده است؟حسینی که اشاره نکرد.
انگار وحی الهی بود که حسینی مجدداً تکرار کرد:
- شریک بابا و دوست بابا و همکار بابا و اینا همشون نامحرمن.
خب یعنی البرز هم نامحرم است.ولی مسخره نیست که بعد از شانزده سال جلویش حجاب بگیرم؟حجاب!دستم را بلند کردم و گفتم:
- خب حجاب از نظر شما یعنی چی؟
حسینی بلند شد و بالطبع گروهی از دانش آموزان،گوشی همراهشان را جمع کردند تا حسینی نبیند.جوابم را داد:
- گردی صورت لازم به حجاب نداره؛ اما موهاتون رو باید بپوشونین و گردنتون.آستین لباس هم تا مچ دست، مچ پاها هم باید پوشیده بشه و روایت داریم جوراب بپوشین بهتره.این شلوارهای پاره پوره اتون هم گناهه.اینکه شلوار و مانتوتون آنقدر تنگ و کوتاهه که پسرهای مردم..لا اله الا الله.
و ادامه نداد و لبش را گزید.دوست داشتم بلند بخندم.منی که هیچکدام از آستین مانتوهایم پائین تر از ساعدم نمی آمد،منی که فقط شلوار لوله تفنگی می پوشیدم و مانتوهایم کوتاه تر از حد معمول بود و شالم هم که همیشه ی خدا عقب بود،چگونه می توانستم متحول شوم؟جلوی البرز جوراب بپوشم؟خب یک کلمه بگو خودم را به او نشان ندهم اصلا!یک برهه از زندگی ام را به دلیل لج با سام ،بد حجاب شدمو بعد از آن هم،همین عادت شد و نتوانستم آن را ترک کنم.
امروز بعد از یک هفته بیشتر به مدرسه آمده بودم.امتحان هندسه هم داشتم که می توانم بگویم پنج نمره بیشتر ننوشتم. نمی دانستم چرا با اینکه شب قبلش کمی درس خوانده بودم ؛ اما افاقه نکرد؟...همین که وارد شدم،برخلاف تصورم که فکر می کردم کاظمی،مدیر مدرسه،یقه ام را خواهد گرفت،فقط به من لبخندی زد و احوالم را پرسید! پس سام، از قبل عذرم را موجه کرده بود...بچه ها هم که انگار نه انگار این چند وقته حضور نداشته ام! یک نفر هم نگفت الیسیما چرا این چند وقت نبودی؟خب مهم هم نبود؛ با این اخلاقی که من دارم و مدام انزوا طلبی می کنم،هیچ انتظار دیگری هم نداشتم.
سوار ماشین ولدی شدم و مستقیم به سمت کلاس زبان رفتم. بله، باید این چند وقت استراحت را به زور و ضرب جبران می کردم. البته نه که خرخوان شده باشم،این چند وقته بیکارم.رک تر بگم،از جایی که سام حضور دارد فراری ام. به خودم که نمی توانم دروغ بگویم، من همه ی عمرم به کسی جز سام فکر نکرده ام؛ اما این چند وقته بیشتر از هر وقت دیگری در ذهنم جولان می دهد.گیج شده ام.حالا که زندگی اش را از بر شده ام،نمی توانم چیزی بگویم و نفرت بورزم. حالا فهمیده ام او است که مرا بزرگ کرده و من هیچ صنمی با او ندارم. هر وقت هم که دلش بخواهد می تواند مرا از خانه بیرون کند. او است که اگر اراده کند، من بی خانمان می شوم.ف کرش را که می کنم،بغض گلویم را میفشارد. خب، قبول من بیچاره ام و هیچ کس را ندارم.این حقیقت،چیزی از قدرتم کم نمی کند؛ اما من نوجوانم و در این باره،کمی سست می شوم. از اینکه به این نتیجه رسیده ام سام پدرم نیست و اگر نیمچه محبتی هم به من داشته است، از سر لطف بوده است و من مجبورم که تمام کم کاری هایش را ببخشم. بله،من مجبورم ببخشم. یعنی کار دیگری هم میتوانم بکنم؟اگر سام نبود، من الان یک پرورشگاهی بودم.با تصورش مو به تنم سیخ می شود.آری من بی پدر و مادرم.من هیچ کس را جز سام ندارم.من حتی از فاریا که بچه ی طلاق است هم بدبخت ترم. او حداقل پدر و مادر دارد ؛ اما من بی هویت مانده ام.من دقیقا نمی دانم اگر الیسیما سپهری نباشم،چه هستم؟! قبلا چه کسی بوده ام؟ یعنی پدرم مجید است،اما فامیلیِ مجید چیست؟با خودم که رودربایستی ندارم،من اصلا دلم نمی خواهد مجید پدرم باشد.چه کسی دوست دارد یک موادفروشِ اعدامی پدرش باشد؟چه کسی دوست دارد هویت پدرش از یک سهام دار شرکت به موادفروش اعدامی تغییر کند؟من اگر بخواهم پدر بودن سام را تکذیب کنم ؛ یعنی باخت!
یعنی دورِ همه چیز باید یک خط بکشم.باید کارتون خواب بشوم.باید بی کس و کار باشم؛ یعنی احمقی هم وجود داردکه بخواهد خانه ی مجلل سام را به کارتون خوابی ترجیح دهد؟یعنی کسی هست که بخواهد با اصل و نسب بودن را به بی کس و کاری ترجیح دهد؟کسی هست که بخواهد بی پدر و مادر بودن را به پدر داشتن ترجیح دهد؟کسی هست که بخواهد راحتی خودش را به سختی و آوارگی بفروشد؟من نمی توانم بروم.چون اگر بروم،باید به کجا بروم دقیقا؟ اگر سام تکیه گاه من نباشد،باید چه کار کنم؟با خودم که رک هستم،من با همه ی ادعای محکم بودن و قدرتم، بدون حضور تکیه گاهی به اسم پدر،ضعیف می شوم. اگر پس از تجاوز،کسی مثل سام کنارم نبود چه می کردم؟باید قبول کنم،دیگر نمی توانم از سام متنفر باشم.چون اگر بخواهم متنفر باشم،باید از آن خانه بروم و بگویم من الیسیما سپهری نیستم!
سام خوب بوده و هست؛ حالا که دیگر اعتراف کرده ام از او متنفر نیستم بگذار بگویم؛درست است با کم و کاست ؛ اما مهربان بوده است. او برایم پدر بوده است،هر چند با نقص! هر چند با کمکاری برایم پدری کرده است؛ اما به هر حال پدری کرده است.اگر او نبود،چه کسی برای من می ماند؟
نمی دانم چرا ؛ اما اصلا از اینکه دختر سام نیستم،خوشحال نیستم. حداقل اگر پدر و مادر خوبی هم داشتم، نظرم عوض می شد اما حالا نه.حالا که دختر دو فردِ نامردِ اعدامی هستم، من از خیلی قبل تر ها هم می دانستم که سام پدرم نیست و با این موضوع کنار آمده بودم اما...اینکه پدرم چنین شخصی باشد نه!بهتر است به الیسیما سپهری بودن،کفایت کنم!قبل تر ها فکر می کردم اگر سام پدرم نیست،حتما یکی صد برابر از او بهتر،پدرم بوده است...اما حالا....!
-نمی خوای پیاده شی دختر؟
من دختر نیستم. لطفا اینطور صدایم نکنید،به دردهایم درد دیگری اضافه می شود!
romangram.com | @romangram_com