#این_مرد_ویران_است_پارت_74
-باهاش دوست شدی؟
-حالا دوستِ دوست که نه ولی خب آره.
فاریا خندید و گفت:
- زرنگ شدی ولی بین این همه آدم چرا خرچرون؟راستی بابات مرد یا نه؟
خواست بمیرد؛ ولی از آنجا که بنده ی مقرب کردگار بود،به دنیا بازگشت. به جای این شر و ور گفتم:
- نه.
-از اول هم می دونستم این ورد و اینا دروغه.اَه چرخ و فلک چرا متوقف شده؟
من مطمئنم که شخصیت لوک خوش شانس را از روی من ساخته اند؛ب دون شک اسمم به جای الیسیما،شانس الدوله است.چرخ و فلک دچار نقص فنی شده بود و من و فاریا چهل و هشت دقیقه بالای چرخ و فلک نشسته بودیم و تعریف می کردیم و گاهی هم حرص می خوردیم که چرا تخمه نداریم که بشکنیم؟ از طرفی بقیه ی کابین ها یا جیغ و فریاد می کردند یا مثل ما ساکت نشسته بودند. از آن بالا دیدم که خرچران و گاوچران دعوایشان تمام شده است و دارند به دنبال من می گردند. اول گذاشتم کمی نگران شوند ولی بعد به کیاوش پیام دادم:
- توی چرخ و فلکم.
حوالی ساعت هشت و نیم بود که با کمک آتش فشانی که بعد از نیم ساعت آمده بود،پائین آمدیم.از فاریا خداحافظی کردم و به سمت کیا و دما رفتم که زخم و زیلی شده بودند.دما تیکه پراند:
- ما رو باش بخاطر کی این همه کتک خوردیم.
کیاوش هم برای اولین بار با ناراحتی گفت:
- بعله و ایشون داشتن اون بالا کیف می کردن.خوش گذشت؟
واقعا نتوانستم چیزی بگویم.چون کیاوش ناراحت شده بود،کمی احساس خجالت کردم.خب من نباید تنهایی می رفتم چرخ و فلک در حالیکه این دو گوسفند،داشتند کتک می خوردند! البته این حس خجالت سریع از بین رفت و من با گفتن:
- خب به من چه؟
خودم را تسکین دادم.والله مگر من گفته بودم بروید دعوا کنید؟ به سمت خانه به راه افتادیم و من از کیا و دما که زخم و زیلی و ناراحت بودند خداحافظی کردم.راستی اینبار کاپشن دما هم پاره شد و من با خود گفتم:((کاش تا وقتی به خانه می رسد بلایی سر شلوارش نیاید!)) ولی اینها هیچی،امروز چقدر به من خوش گذشت.از در پشتی وارد خانه شدم؛خوب بود که سام هنوز از شرکت برنگشته بود!
***
-نگاه نامحرم؛ تیری از تیرهای زهرآگین شیطان که تخم گـ ـناه رو توی دلها می کاره.حالا هی نگاه نامحرما کنین... پسرعمو،پسردایی،پسرخاله،پسرعمه،همسایه،پسر دوست خانوادگی،کلا هر جنس مذکری جز بابا و داداش و دایی و عموهاتون نامحرم محسوب میشه.حالا اینکه خانم ما از بچگی با هم بزرگ شدیم و اینا همش بهونه است.
romangram.com | @romangram_com