#این_مرد_ویران_است_پارت_72
- خب باشه شماره ی این رو هم بگیر.
قیافه ی من!
خنده ی دماوند!
ژست نفس کش لازمِ کیاوش!
تعجب جوجه فکول!
دما زد روی شانه ی کیا و گفت:
- فکر کنم سیم پیچی ات اتصالی پیدا کرده.
- چطور؟
خندید:
- اشتباه گفتی.باید می گفتی تو غلط می کنی و می زدیش.اکی؟
کیاوش که فهمید سوتی داده است اخمی کرد و بعد گفت:
- خب که چی؟هنوز هم دیر نشده! و بعد آستینش را بالا زد و به جان جوجه فکول افتاد.در واقع جوجه فکول بیخیال شده بود و داشت می رفت؛ اما کیاوش خودش را روی کول او انداخت و مشغول کتک کاری شد.دوست های جوجه هم به او پیوسته و رگ غیرت دما هم بالا زد و دسته جمعی روی هم افتاده و مشغول کتک کاری شدند.من هم که دیدم کاری از دستم برنمی آید به سمت چرخ و فلک به راه افتادم.صفش به نسبت خلوت تر شده بود.به سمت باجه رفتم و گفتم:
- یه بلیط می خواستم.
دخترک سرش را بلند کرد و من با دیدن فاریا دهنم باز ماند.متعجب گفتم:
- تو؟اینجا چیکار می کنی فاریا؟
فاریا خندید:
- چی می کنم؟کار می کنم.
به پیشنهاد فاریا دو تایی سوار چرخ و فلک شدیم.من سمت راست و او سمت چپ،پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com