#این_مرد_ویران_است_پارت_69

دماوند دست کیاوش را از روی دهانش برداشت و رو به من گفت:

- حالا نه که خودت زیبای خفته ای!

آخر این عقده ای حرفش را زد.من که از جواب دادن کم نمی آورم:

- فکر نمی کردم یه پسر،همه ی شخصیت های پرنسسی رو از بر باشه.(رو به دماوند)بلدی گره ی لباس عروسکت رو پاپیون بزنی؟

کیاوش کف زمین ولو شد.خودم هم بی تفاوت به دماوندی که هر لحظه قرمز و قرمز تر می شد نگاه کردم؛مثل اینکه کمی رب گوجه را با ماست مخلوط کرده باشی! کیاوش گفت:

- می دونی چیه؟یه روز من و دماوند و معصومه(خواهر کیاوش) نشسته بودیم داشتیم کارتون می دیدیم.معصومه سی دی سیندرلا رو از دوستش گرفته بود.یهو بابام اومد و کُن فیکون کرد.من و دماوند بچه که بودیم،بابام نمی ذاشت از این فیلم های خارجی ببینیم.می گفت شیطون رجیم اینها رو می بینه...بیچاره خواهرم که همه ی بچگیش رو یه سیندرلا ندید.ولی من و دماوند از اونجایی که شیطون رجیم بودیم،رفتیم بقیه ی سیندرلا رو قایمکی دیدیم.بعد از اون هم نسبت به سیندرلا و سفیدبرفی وخلاصه هر چی باربی بود، واکنش خوبی نشون دادیم و هر چی سی دی پرنسسی بود خریدیم و توی گیم نت نشستیم نگاه کردیم.

من را نگاه کن با چه عقده ای هایی آمده ام بیرون.من همه ی بچگی ام هیچ کدام از این ها را ندیدم و فقط بچه ها که تعریف می کردند،داستانشان را فهمیدم. دماوند چشم غره ی وحشتناکی به کیاوش رفت و زیرلبی گفت:

- کسی مجبورت کرده بود بگی؟

کیاوش بی خیال گفت:

- قتل که نکردیم،چهار تا فیلم پرنسسی دیدیم.

برای اینکه این بحث مسخره خاتمه پیدا کند گفتم:

- خب می گفتی؟واسه چی خوشحال بودی؟

کیاوش ذوق زده به سمت من برگشت و گفت:

- دخترِ دبیر زیستمه.خرش می کنم تا بره نمره ام رو دستکاری کنه. وای خدا من با این همه هوش سرشارم چطور دانشمند هسته ای نشدم؟

دماوند متعجب گفت:

- واقعا؟از کجا فهمیدی دختر شریعتیه؟

کیاوش گفت:

- چون وقتی اومدیم داخل،دیدمش که کنار شریعتی بود و بعد راه افتاد سمت دستشوئی ها.تازه تشابه زیادش با شریعتی رو تشخیص ندادی؟دو تاشون عین اصیل زاده های آفریقایی ان.

دهانم از این همه تیزبینی کف کرده بود.آن وقت من دو ساعت در آن بولینگ از چپ به راست و از راست به چپ جا به جا می شدم و حضورِ البرز را نفهمیدم! آن وقت کیاوش با یک حرکت سریع او را دیده و شناسایی کرده بود...

romangram.com | @romangram_com