#این_مرد_ویران_است_پارت_68
من پوست کرم رنگی داشتم که نه سفید بود نه سبزه.اما نسبت به دماوند کمی تیره به نظر می آمدم. اخمی کردم و رو به کیاوش؛ اما در جواب به دماوند گفتم:
- نه مثل ماست باشی،خوبه.
کیاوش گفت:
- باشه بابا شما چرا هی بهم می پرین؟رنگ پوست فقط خودم،برنزه ی روشن!
دما پق خندید و گفت:
- به این نمی گن برنزه می گن سیاه سوخته.جهت اصلاع!
کیاوش گفت:
- کوری ؟ فرق سیاه سوخته با برنزه رو نمی تونی ببینی حسود؟
دما نیشخند زد و گفت:
- خدایی حسادت به چی؟این برنزه رو شماها از خودتون درآوردین وگرنه آدم یا سفیده یا سیاه.
به سمتش برگشتم و گفتم:
- ببین شیربرنج،چشمات رو وا کن تا ببینی حسادت به چی؟! دوماً ما با همین سیاه سوخته بودن کلی خاطرخواه داریم، تویی که به قول خودت نوه ی سفید برفی هستی،کجا رو گرفتی؟واقعا ندیده بودم آدمی با قیافه ای مثل تو،در این حد نچسب و بی روح،ادعای خوشگلی بکنه!
دماوند خواست جوابی بدهد که کیاوش دستش را روی دهانِ دماوند گذاشت و گفت:
- آتش بس!
و بعد ادامه داد :
- چی شد که به اینجا رسیدیم،آها سیما پرسید من به خاطر شماره دادن انقدر خوشحالم....خب فلش بک می زنیم،ادامه ی داستان از اینجا...یه بار دیگه سوالت رو بپرس.
برو بابایی نثارش کردم که بی خیال ادامه داد:
- نه بابا بخاطر اون که خوشحال نبودم.
romangram.com | @romangram_com