#این_مرد_ویران_است_پارت_67
دختر بلندی بود که پوست تیره اش توی ذوق می زد؛شبیه آفریقایی های اصیل بود.اتفاقاً موهایش هم بافت آفریقایی داشت.اَه.گفتم:
- کیاوش چقدر بدسلیقه است.
دماوند بلند خندید و گفت:
- من هم در مورد انتخاب تو همین نظر رو داشتم!کیاوش واقعا بدسلیقه است.
دلم می خواست یک چسب پنج سانتی را بردارم و دور تا دور دهانم بچسبانم تا دیگر سوتی ندهم. البته مشکل از من نبود،مشکل از این دماوند بود که از هر فرصتی جهت آتو گرفتن استفاده می کرد.فشارم روی هزار بود.دیگر قانون هایم فراموش شدند و با حرص در دلم گفتم:
- ازت متنفرم سانتی گراد!
همینطور داشتم چپ چپ نگاهش می کردم که متوجه ی نکته ی ظریفی شدم!سریع گفتم:
- دماوند لباست چرا اینطوره؟
دماوند هم متعجب به لباسش نگاه کرد. احمق چطور نفهمیده بود انتهای لباسش پاره شده است و یقه اش هم ایضا؟ دماوند با ناباوری پلیورش را از خودش دور کرد و با نگاه دقیق تری آن را کنکاش کرد؛ مثل اینکه باور نمی کرد که چه گندی زده است. پق زدم زیر خنده که با چشم غره اش مواجه شدم. با گیجی به لباسش و اطرافش نگاه می کرد. با اینکه برایم مهم نبود چه می شود اما گفتم:
- کاپشنت رو بپوش.
نگاهی به کاپشنش کرد و بعد نگاهی به من.لب های باریکِ حال به هم زنش را کج کرد و گفت:
- نمی پوشم.
یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:
- به درک!
و بعد دقیق تر به چهره اش نگاه کردم.یعنی کسی عاشق این قیافه ی زشت و نچسبش می شد؟این دماغ استخوانی، لبهای باریک،ابروهای پرپشت،چشم های معمولیِ قهوه ای که مژه های کوتاهی داشت.موهایش هم که فتوکپی موهای کیاوش بود. و اما کیاوش کجا و این بوزینه کجا؟.حالا کیاوش هم همچین شاخی نبود ؛ اما نسبت به این بی خاصیت شبیه الهه ها می شد! تازه پوستش هم مانند ماست سفید بود و من را یاد شیربرنج های دائماً وارفته ی شهلا می انداخت. وای باز یاد ساعد سفیدش افتادم؛ موهای دستش را زده بود بچه سوسول! اَه!
کیاوش با لبخند به سمتمان آمد.بشکن می زد. سریع حالت انزجار به خودم گرفتم و گفتم:
- به خاطر شماره دادن به اون آفریقایی آنقدر خوشحالی؟
دما طبق معمول در نقش زیرنویس ظاهر شد؛البته با پوزخند:
- حالا نه که خودش سفید برفیه.
romangram.com | @romangram_com