#این_مرد_ویران_است_پارت_65
در را باز کردم و طبق دستور کیا پریدم پائین.یادم افتاد هنوز هم تیپ پسرانه دارم.خواستم برگردم و عوضش کنم که حالش را نداشتم و با همان کت دماوند به راه افتادم.صدای دماوند را شنیدم.مانند چوپان ها بلند گفت:
- هوی کجا سرت رو مثل گاو انداختی پائین و می ری؟
بی شعور؛خواستم برگردم و فحش کشش کنم که کیاوش گفت:
- هی دما با خر من درست صحبت کن!
ابروهایم جفتشان بالا زدند.لعنت به تو کیاوش!آنقدر حرصی بودم که می توانستم چرخ و فلک را بردارم و در ملاج دو تایشان بکوبم تا دو شقه شوند.دما خنده اش را قورت داد و گفت:
- گاو من کی خر تو شده کیا؟
دست هایم را به کمرم زدم.جای فاریا خالی.اگر بودش،حتما می گفت:
- بیا همین مونده بود دماوند بشه گاوچرون!
برای تسکین خودم،دماوند را تصور کردم در حالیکه با لباس کهنه و زشتش دارد پهن گاو را تمیز می کند و شیر می دوشد؛آن هم با این همه اخم و تخم!و از آن طرف،خرهای کیاوش رَم کرده اند و از این سو به آن سو فرار می کنند و کیاوش فریادکشان دنبالشان می کند.و صدایی در دلم فریاد کشید:احمق خرها که رم نمی کنند.و یک چیز دیگر، آن وقت من جز خرهای کیاوش به حساب می آمدم یا گاوهای دماوند؟
مثل اینکه بلند این فکرم را بیان کردم چون کیاوش با خنده گفت:
- چون من زودتر پیدات کردم،میشی خر من!
دلم می خواست سرم را به طور متوالی به اسپورتیج کیا بکوبم با این سوتی مزخرفی که دادم! از خدا خواستم مرگ را در آن لحظه به من اهداء کند.هر چقدر سعی کردم محکم باشم و به روی خودم نیاورم نشد ؛ چون قهقهه های دما و کیا قطع نشدنی بود.پایم را به زمین کوبیدم.دما خنده اش پایان یافت و گفت:
- کت من رو بده بهم هوا سرده.
با حرص جلو رفتم و کتش را در آوردم و بدون توجه به اینکه آستین کوتاه تنم است، پالتوی خودم را به تن زدم.
کیاوش هم تی شرت قرمز رنگش را با پلیور قبلی اش عوض کرد و همگی به سمت شهربازی به راه افتادیم. شهربازی شلوغ بود. ساعت حدود شش بود و جای سوزن انداختن هم نبود. دماوند کت چرمش را از تنش بیرون کشید و گفت:
- اَه چه بوی گندی میده.
یعنی این بشر کار دیگری جز حرکت روی اعصاب خط خطی من ندارد؟می خواست بگوید من عرقی اش کردم! به سمتش برگشتم و گفتم:
- چرا زر مفت می زنی؟یه کلمه بگو هوا گرمه نمی پوشمش!
و هوا نسبتا گرم بود.دما که دید ضایع شده است با اخم و طبق معمول چشم غره های دخترانه رویش را برگرداند. کیاوش هم که خرها قربانش شوند، فقط می خندید و به عبارتی هندل می زد و گاهی شیهه می کشید! من هم که فقط تلاش می کردم حرص نخورم و این روز زیبا را زهرمار خودم نکنم! کاش یک اضافه به نام دماوند را همراه خودمان نمی آوردیم.کیاوش دست از خنده برداشت و گفت:
romangram.com | @romangram_com