#این_مرد_ویران_است_پارت_62


-نه فقط خواستم بگم اگه کلاست دیر تموم شد بگو تا به ولدی بگم بیاد سراغت! خب؟

-باشه...

کیاوش بوق کشداری زد و دماوند از درد فریادی کشید که سریع گفتم:

- وای معلمم داره میاد فعلا خدافظ.

با اخم به دو تایی شان نگاه کردم که پق زدند زیر خنده.حالا کی بخند کی نخند.روده ی دوتایشان در آمده بود. لوس های بی مزه! با اخم رویم را گرفتم و زیر لب آشغالی نثار دوتایی شان کردم؛بی تربیت ها ! اینطوری می خواستند سام بفهمد من کلاس نرفته ام؟!

کیاوش پخش دائم الروشنش که وقتی من خاموشش کردم بلافاصله روشنش کرده بود را، خاموش کرد و رو به من گفت:

- اصل بده سیما.

سریع جبهه گرفتم:

- چه دلیلی داره؟

کیاوش پوفی کشید و گفت:

- شد ما یه چیز به تو بگیم،مثل آدمیزاد جوابمون رو بدی؟

بله خودم می دانم اخیراً سگ پاچه گیر شده ام.آرام تر گفتم:

- خب برای چی می خوای بدونی من کی ام؟

-نا سلامتی با هم اومدیم بیرونا.با هم دیگه دوست هم هستیم.پس بگو دیگه.

چه اشکالی دارد؟.پس بگذار یک بار هم که شده هر طور دوست دارم رفتار کنم و بی گدار به آب بزنم.گفتم:

- الیسیما سپهری،بابام رو هم که دیدی،اسمش سامه.یه شرکت داره که با البرز شریکه.مامان ندارم.شونزده سالمه ولی اول دبیرستانم.تهرانی هم هستم...دیگه چی؟تا حالا با هیچ پسری دوست نبودم و تنها دوستم فاریا بوده.

دما اعلام حضور کرد:

- از بس سگ اخلاقی!


romangram.com | @romangram_com