#این_مرد_ویران_است_پارت_58


و بعد به هم دیگر اخمی کردیم.کیاوش قوطی دلسترش را به بیرون پرت کرد و گفت:

- باشه بابا.چتونه؟

موهایم را زیر کلاه بوقی پنهان کرده بودم،کت اسپرت دماوند را هم روی جین مشکی رنگم پوشیده بودم و ردِ دو انگشت قرمز روی گونه ام خودنمایی می کرد.اینکه چطور دماوند کتش را به من داده بود،نقشه ها و زبان بازی های کیاوش باعثش شده بود. البته هوا سرد نبود.کیاوش یک پارچه ی بزرگ قرمز رنگ را روی گردنش پیچانده بود، پلیورش را هم با یک تی شرت آستین کوتاه قرمز عوض کرده بود.این دماوند که همیشه ساز مخالف می زد،یک پارچه ی بزرگ آبی رنگ را روی شانه اش انداخته بود.کیاوش یک کلاه بوقی روی سرش بود و سه شیپور هم برای سه تایی مان خریده بود،البته به پولِ دماوند.من هم که این وسط بحث پول که می شد خودم را می زدم به آن راه.

آمده بودیم ورزشگاه آزادی تا بازی پرسپولیس-استقلال را ببینیم.اینکه یک دختر را چطور راه داده بودند با یک تیپ پسرانه و رشوه ی کیاوش حل شد.البته پول بلیط را هر کس خودش داد.

کیاوش گفت:

- دما سر چی شرط می بندی؟

دماوند با غرور گفت:

- چون مطمئنم تیمم برنده میشه،اگه باختیم،شام به حساب من!تو چی؟

کیاوش هم با افتخار گفت:

- ما که می بریم.پس اگه باختیم،فردا هم کلاس فوق العاده دارین.

و سه تایی مان خندیدیم.منظور کیاوش این بود که فردا هم می آیم می برمتان بیرون و شما جهت فریب دادن خانواده مجبورید باز بگوئید:امروز کلاس فوق العاده داریم.و این مانند کلکی بود که من امروز زدم.

دماوند گفت:

- هی تو سیما...تو هم باید سر یه چیزی شرط ببندی.

فکری کردم و گفتم:

- اگه برابر شد که نمیشه،براتون پیتزا می گیرم.خوبه؟

دماوند گفت:

- نه دیگه.شام رو که گفتم.اگه برابر شد می ریم شهربازی و ساندویچ هم برامون میخری.

نمی خواستم جلوی دماوند کم بیاورم برای همین گفتم:


romangram.com | @romangram_com