#این_مرد_ویران_است_پارت_57

کیاوش دستش را روی فرمان گذاشت و با مچش فرمانِ هیدرولیک را چرخاند:

- بابام رفته بود مسجد.من هم آوردمش.

متعجب و ناخواسته گفتم:

- مسجد؟واسه چی؟

دماوند مزه پراند:

- عروسی عمه اش بندری برقصه.

کیاوش گفت:

- نذر کرده بود اگه پسر مسلم سالم به دنیا بیاد،سه روز و سه شب توی مسجد بمونه.وای نمی دونی چقدر دعا کردم بچه‌ی مسلم سالم باشه.حالا هم که سالمه...خیلی خوب شدا.

-کی بر میگ رده؟

کیاوش تند تر حرکت کرد و گفت:

- فرداشب.

با نیشخند گفتم:

- پس پسرحاجی تشریف داری.

خندید:

- بعله!

پس عجب پسرحاجیِ مدرنی. شاخ اینستا که هست،دوست پسر تمام دخترانِ مدرسه ی من هم که بوده، طرفدار لیتو هم که هست،موهای دستش را هم که زده،ریش و ته ریش هم ندارد،لباس یقه بسته هم که نمی پوشد،ادمین سوپرگروه های مختلط هم که هست، روی دستبند چرمش هم نوشته شده است اِف دو ستاره کِی،نماز و روزه هم که تعطیل،الان هم که با یک جنس مونث بیرون است،پس عجب پسرحاجی ای!

-بریم ناهار بخوریم یا نه؟

من و دماوند همزمان گفتیم:

- چی؟

romangram.com | @romangram_com