#این_مرد_ویران_است_پارت_52
- از دماوند واقعی که نه،ولی شاید بتونم از سر و کول تو بالا برم.
لب های باریکِ صورتی رنگش را کج کرد و گفت:
- هر هر خندیدم.بی مزه.
ابرویم را بالا دادم و گفتم:
- نگفتم که بخندی بامزه.
چشم هایش را تنگ کرد و در انتها با چشم غره ای نگاهش را گرفت.به نظر که دختری بوده است که در لحظه ی آخر پسر شده است.والله ! مگر پسر هم چشم غره می رود و پلک نازک می کند؟!
صدایی مرا به عقب برگرداند:
- به به...الی خانم.عجب کلاس تقویتی هم میری تو.
آه خدای من؛البرز اینجا چه می کرد؟همینم مانده بود او برود زیرآب مرا بزند! خواستم به دماوند بگویم می بینی این همزاد تو است که نگفتم.بلند شدم.به سمتش رفتم و با بی خیالی گفتم:
- علیک.
خندید و گفت:
- کلاس تقویتی اتون رو توی بولینگ برگزار می کنن؟
شانه ام را بالا انداختم و گفتم:
- می بینم که سام آب هم می خوره می زاره کف دست تو! مفتشی؟
دستی لای موهای مشکی اش کشید و گفت:
- سام هیچ وقتی برای ادبت صرف نکرده واقعا.
خنده ای کوتاه کردم و گفتم:
- تو کلاه خودت رو بگیر باد نبره.
romangram.com | @romangram_com