#این_مرد_ویران_است_پارت_51

کیاوش که می دانست اگر دیر بجنبد،یک نزاع رخ خواهد گرفت،میانجی گرانه گفت:

- خب دَما آرام باش گلم الان فوران می کنی همه امون به فنا می ریم.

دماوند خندید و به سمت کیاوش چرخید.کیاوش نگاهی به من کرد و گفت:

- دعوا داری سیما؟

و بعد بولینگ را برداشت.دوست داشتم بزنم بیخ گوش کیاوش تا دهانش را.ببندد . ان شاء الله که می بازد و ضایع می‌شود.کیاوش در یک سمت و دماوند در یک سمت دیگر.هر دو تایشان بولینگ را محکم گرفتند.همزمان دستهایشان را عقب کشیدند و به سمت جلو پرتاب کردند.صد رحمت به کیاوش؛این دماوند و افاده هایش را کجای دلم می گذاشتم؟! پرستیژش مرا کشته است.کیاوش و دماوند و تیرچراغ برق تیپ یکسانی داشتند؛لاغر و دراز!

ولی لباس پوشیدنشان تقریبا اصلا،شبیه یک دیگر نبود؛کیاوش تیپی کاملا آبی-مشکی و دماوند خاکستری-یاسی. هر دوتایشان هم آستین پلیورشان را تا وسط ساعد بالا کشیده بودند.صبر کن ببینم؛موهای دستشان را هم زده بودند؟ ناخودآگاه آستین پالتویم را کمی کنار زدم و با دیدن موهای کوتاه بور،خنده ام گرفت.اینها را باش؛از من تمیزتر هستند.! البته من همیشه سعی می کردم مرتب و تمیز باشم و اینبار حتما اشتباهی لپی پیش آمده است !

دو تایی شان ناز و افاده داشتند خروار خروار! البته صد رحمت به خرچران خودمان! باز هم خواستم دو تایی شان را زیر ذره بین بگذارم که دیدم دماوند دستهایش را به صورت افقی و عمودی جلوی صورت کیاوش تکان داد و گفت:

- خب کیــا خان،بپر که بستنی ورزشکاری انتظارت رو می کشه.

کیاوش با بی خیالی اما حرص نهفته در چشمانش گفت:

- جهنم و ضرر.بیا ببینم.

بازوی من را هم گرفت و گفت:

- تو هم ورزشکاری؟

با اینکه نمی دانستم دقیقا از چه حرف می زدند سرم را تکان دادم.حتما چیز خوبی است که آنقدر روی آن دعوا داشتند و از آن مهم تر سر آن شرط بستند.یک میز چهار نفره را انتخاب کردیم و نشستیم.کیاوش رفت تا سفارش بدهد و من هم منو را برداشتم.طبق تصوراتم،بستنی ورزشکاری از همه گران تر بود،البته نه آنقدر گران که ارزش شرط بندی داشته باشد!

-با کیاوش دوستی؟

به دماوند نگاه کردم.برای اینکه حرصش دهم با بی خیالی گفتم:

- تا حالا از دماوند بالا کشیدی؟

برخلاف تصورم،بی توجه به سوالی که پرسید،جوابم را داد:

- آره،یکی دو بار.تو چی؟

دستهایم را روی میز گذاشتم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com