#این_مرد_ویران_است_پارت_50


- تازه باید برای سیما هم بخری.

پسر به سمت من برگشت.آه این بنده خدا هم مانند من عجب قیافه ی ساده ای دارد! مانند من یک قیافه ی بی نمکِ سردِ خسته کننده ی تکراری.قیافه ام به هیچ عنوان،خاص نبود. فِیک برابر اصلم در بازار ریخته بود!آن وقت با این قیافه ی نزار سام می گفت:

- عاشق چهره ی شیطون و بی مانند مامانت بودم!..آه مامان!.آه بابا مجید!.چه پدر و مادر بی خاصیتی داشته ام!

کسی زد روی شانه ام.دیدم پسرک است.دستش را به سمتم دراز کرده است.گفت:

- دماوند خوشوقتم.

خواستم بگویم اتفاقاً ما هم یک نمونه از کوه،از نوع بدونِ آتش فشانش را داریم که منصرف شدم.مزه پرانی موقوف!

دستش را گرفتم و گفت:

- الیسیمام.ولی از دیدنت هیچ احساسی ندارم.

کیاوش به حالت رکوع خم شد و زد زیر خنده.خواستم بگویم مطمئنی قبله این سمت است که دماوند،آتش فشان خاموش زهرماری به کیاوش گفت و رو به من با غرور گفت:

- منم از دیدنت هیچ احساسی ندارم.فامیلیم خوشوقته!

دوست داشتم بولینگ را برداشته و در فرق سر خودم بکوبانم تا دو شقه شوم!آخر این دیگر چه سوتی ای بود که دادم!؟ تا حالا آنقدر ضایع نشده بودم و تا کنون آنقدر جلوی یک پسر،احساس حقارت نکرده ام!.پسرانِ مزخرف!

کیاوش از حالت رکوع خارج شده و قیام کرد و گفت:

- حالا حرص نخور انقدر.

شدیداً دلم می خواست بدانم کیاوش چگونه می فهمید چه وقت حرص می خورم یا نمی خورم.آخر همیشه قیافه ام، پوکر فیس بود و نمی دانستم این خرچران شهر قصه ها این توانایی را چگونه به دست آورده است؟این هم یکی دیگر از ویژگی های خرچران ها.

اخمی کردم که این گونه مرا جلوی دماوند مسخره می کند و بعد رو به خود دماوند گفتم:

- مگه معارفه ی کلاس اوله که با اسم و فامیلی خودت رو معرفی می کنی؟(ادایش را درآوردم)دماوند خوشوقت!

کیاوش رویش را برگرداند و تا جان در بدن داشت خندید.چقدر خوش خنده بود این بشر! به جایش دماوند اخمی کرد و گفت:

- ما هم که نفهمیدیم چطور ضایع شدنت رو ماستمالی کردی!


romangram.com | @romangram_com