#این_مرد_ویران_است_پارت_47
- اگه من خوش عکسم،پس حتما تو بدعکسی ها؟کجاش خوب افتاده؟
شانه اش را بالا داد و گفت:
- من که خوش عکس هستم اونم ذاتی.تو دوست داری بهت بگن بدعکس مشکل من نیست.
از دماغم دود بیرون می زد.مانند اژدهای دو سر شده بودم! کافی بود کیاوش یک کلمه ی دیگر حرف بزند تا تکه تکه اش کنم! نتوانستم ظاهرسازی کنم و احساسات واقعی ام را بروز دادم.با ابروهای به هم پیوسته گفتم:
- واسه من شاخ نشو کیاوش که می زنم تو دهنتا.
کیاوش یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:
- چته چرا رم می کنی سیما؟من لباسم قرمز نیستا.
جلوتر رفتم و غریدم:
- هی کیاوش...
خواستم قلدر بازی در بیاورم که کیاوش اخم غلیظی کرد و با جذبه گفت:
- فکر نکنی اگه الان بخواد شر باشه دودلم؛واسه هر کی بخواد با من چپ باشه لودرم!...
گوشه های لبم کش آمدند.با آن اخمِ میرغضبی و محکم جلو آمدنش گفتم الان تکه پاره ام می کند ؛ اما با خواندن یک قطعه از آهنگِ لیتو غافلگیرم کرد.این خرچران غیرقابل پیش بینی بود.دو تایی مان خندیدیم. چقدر می خندیدیم ما امروز!
بولینگ،یک مشت جنس مذکر کنار هم جمع شده و توپ را به سمت ده عدد شیشه شیر پرتاب می کردند...تنها برداشتی که می توانستم در آن لحظه از بولینگ داشته باشم ، همین بود.کیاوش سریع کت اسپرتش را در آورد و به سمت یک میز قرمز رنگ که شبیه پذیرش بود، رفت.آرنجش را به میز تکیه داد و گفت:
- سامیار...کوشی دادا؟
انتظار داشتم سامیار یک پسر تقریبا هم قد و هم قواره ی خودش در ابعاد مسطیل وارانه باشد با موهایی که دم اسبی بسته شده اند؛ اما با دیدن یک مخروط به مساحت قاعده ی حوالی پنج متر دهانم باز ماند؛یک پسر هیکلی نسبتا چاق با سری که انگار نسبت به این هیکل، زیاد از حد کوچک بود! سرش اندازه ی سر کیاوش،بلندای قدش به اندازه ی سام و هیکلش مانند ولدی خره چاق! سرم را بلند کردم و به هرکولِ واقعی نگاه کردم.کیاوش هم سرش را بلند کرد و با لبخند گفت:
- سلام دادا.
دادا دستی به شانه ی کیاوش زد که کیاوش خواست بیفتد که میز را سفت گرفت؛ انگار که یک مورچه را با پا به جلو شوت کنی!پق زدم زیر خنده و کیاوش هم به روی خودش نیاورد و به دادا نگاه کرد و دادا هم با صدایی که کم از دوبلور کارخانه ی هیولا نداشت گفت:
- سلام کیا.خبری ازت نیس!
بدبخت کیا گرخیده است خب! کمی ملایم تر باش دادا ! کیاوش خنده ی مصلحتی کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com