#این_مرد_ویران_است_پارت_44
اصولا کنجکاو نبودم اما در مورد خرچران،باید یک استثنا قائل میشدم:
- رشته ات؟
-تجربی.
پق زدم زیر خنده.اول با تعجب نگاهم کرد و بعد به رو به رو نگاه کرد و گفت:
- خب؟کجاش خنده دار بود؟
جلوی دهانم را گرفتم و گفتم:
- حتما می خوای پزشک شی؛نه؟
فرمان را پیچاند و گفت:ب
- هم نمیاد؟
چشمکی نثارش کردم:
- شکست نفسی می فرمائین دکتر کیاوش!فقط کی می خواد گله اتون رو مدیریت کنه؟ آیا جانشینی منصوب کردین؟
جدی جوابم را داد:
- آه خدای من!فراموش کرده بودم.تو می تونی این مسئولیت بسی سنگین رو قبول کنی؟
و بعد دو تایی مان خندیدیم.خب دو تا نوجوان بودیم با یک مدل فکر،با یک مدل سلیقه و بدون ذره ای اختلاف در شور و شادابی! فکرش را بکن؛من خرچران بشوم!در حالیکه یک لباس بلند محلی پوشیده ام یک کلاه حصیری بگذارم روی سرم و با یک فلوت زیر درخت برای خرهایم آواز بخوانم و برای استراحت،یک لقمه نون و پنیر بخورم!
-بریم یه جای توپ؟
برگشتم سمتش و پرسیدم:
- کجا بریم مثلا؟
نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com