#این_مرد_ویران_است_پارت_43

ترمز دستی را کشید و گفت:

- همه به طور تدریجی دچار این احساس می شن.

لبخند کوتاهی زدم و ماشین با سرعت از جا کنده شد و لیتو برای یک خر و یک خرچران که فَنَش بودند خواند.

این شده سرگرمی

نمی خوایم برگردیم

واسه هم سردردیم

بی تو من سردم نی

می دونم میگی یه روز

موندیم ما با همه زود

-لِ لِ لیتو!

به بیرون نگاه کردم و گفتم:

- خودت رو کنترل کن کیاوش.

کیاوش با ظرافت خاصی رانندگی می کرد.معلوم بود که مادرزادی راننده آفریده شده است! از ساعت مشکی-سفید بسته شده به دور مچش خوشم می آمد؛ اسپرت بود.سوالی که این چند وقته در ذهنم وول می خورد را پرسیدم:

- چند سالته کیاوش؟

دنده را جا به جا کرد و گفت:

- هجده.تو چی؟

-شونزده.سال چندمی؟

بوق کشداری زد و با سرعت دنده معکوس زد.یعنی که من خیلی ماهر و شاخ تشریف دارم!جوابم را داد:

- پیشم.

romangram.com | @romangram_com