#این_مرد_ویران_است_پارت_41
نه تو حق داری.من هیچ حقی ندارم.من تو را ویران کرده ام،تو را عذاب دادم،من تو را مسخره کردم،به تو بی احترامی کردم،چرا تو آنقدر مهربانی که به رویم نمی آوری؟چرا آنقدر خوب شده ای امروز؟امروز خوب نشده است، همیشه خوب بوده است و این تو بودی که نخواستی ببینی!
بلند شد و رفت.چرا چیزی نگفتم؟ چرا نگفتم که پدر خوبی است و این منم که بدم؟چرا نگفتم که برای زندگی اش ناراحتم و افسوس می خورم برای آن همه رنجی که کشیده است!
امشب این را فهمیدم؛نه من مقصر بوده ام نه سام!.ما هیچ کداممان رسم بازی را نمی دانستیم و ندانسته بازی کردیم وگرنه خبرمرگمان آدم های خوبی هستیم!
***
-ماشین خودته یا دزدیدیش؟
کیاوش عینک دودی اش را بالا داد و گفت:
- فکر کن مال خودمه.نمیای بالا لیدی؟
یک تای ابرویم را بالا دادم و گفتم:
- هیچ جنتلمنی برام در رو باز نکرده.
کیاوش پق زد زیر خنده و گفت:
- کلاس نذار سیماجون.بپر بالا.
در اسپورتیج مشکی را باز کردم و گفتم:
خودت از اول اینطوری رفتار کردی.
خندید که گفتم:
- خیلی شادیا.چیزی زدی؟
بخاری ماشین را روشن کرد و دوباره عینکش را روی بینی اش گذاشت و گفت:
- حتما باید چیزی زده باشم که شاد باشم.؟
خوشگل بود. نمی توانستم بگویم نیست،چون بود! موهای قهوه ای روشنش و چشم های مشکی و مخصوصا دماغش آدم را مجبور می کرد تا به زیبایی اش اعتراف کند.در واقع نوجوان خوشگلی بود چون از تاثیرات سن بلوغ درامان مانده بود...خیلی هم با پرستیژ برخورد می کرد.یعنی آن روز با لباسهای یونیفرم کجا و امروز با این شلوار کتان و کت اسپرت کجا؟
خودم دستم را به سمت ضبطش بردم.می خواستم ببینم شخصیتش چگونه است؟!..با شنیدن صدای بلند و آه و ناله وارانه ی استاد شجریان با تعجب به خرچران نگاه کردم.یعنی خرچران ها شجریان گوش می دادند؟
romangram.com | @romangram_com