#این_مرد_ویران_است_پارت_33
- من نماز بلد نیستم!
و آن دختر هم دیگر نماز نخواند و یاد نگرفت!
یک دختر ده ساله گوشه ی اتاق چمبره زد. می خواست به اردو برود؛ اما سام سفت و سخت میگفت:نه!پدر بی رحمی بود. می توانست اجازه دهد برود اردو یا اگر به قول شهلا اعتباری به این اتوبوسها نیست،می توانست دختر کوچکش را ببرد پارک یا شهربازی اما نبرد!...
یک دختر یازده ساله کنار در ایستاد.موهایش را دو گوشی بسته بود و کمی هم رژ زده بود و رژ گونه.لباس سفید خوشگلی پوشیده بود.می خواست پدر عزیزش را غافلگیر کند. اما همین که در را باز کرد و با ناز پدرش را صدا زد،سام به سمتش برگشت و با عصبانیت گفت:
- اینا چیه زدی به خودت؟دختره ی خیره سر!.بدو برو پاکشون کن.
دختری سیزده ساله آمد و خواست به پدرش بگوید روزت مبارک که سام با یک لبخند کوتاه و بی ذوق گفت:
- مرسی.دیر وقته برو بخواب...
و هیچ!
باز همان دختر سیزده ساله آمد.به بلوغ رسیده بود و دلش درد می کرد و نمی دانست دقیقا چکار باید بکند؟..هیچ همدردی هم جز سام نداشت.می خواست در را باز کند که صدای سام به گوشش رسید:
- تو می گی من چیکار کنم شهلا؟
و شهلا گفت:
- درسته دختر واقعیت نیست و تو پدرش نیستی.ولی نگران نباش اون تو رو دوست داره!
و این بار دختری شانزده ساله آمد و زیر بالش سام یک ورد گذاشت تا سام بمیرد.تا سام،پدر ناپدرش را بکشد!
و اکنون زنی شانزده ساله روی تخت نشسته است.باز وقتی تمام درها به رویش بسته شد به سام رسید و باز هم متنفر ماند...این بار اگر تمام دنیا می گفتند سام او می گفت نه! سامِ بی مسئولیت مقصر از دست رفتن دخترانگی اش بود.
من خسته ام...می خواهم بمیرم و دیگرنه سام را ببینم نه کابوس این شبهایم را.من چقدر تنها هستم و کسی هم نیست که به داد من برسد...همان بهتر که بمیرم تا امثال البرز مرا تهدید کنند و امثال شهلا به جانم غر بزنند!
***
دستی موهای کوتاهم را نوازش می کرد. به آرامی دستش را لای تار به تارش را جا به جا می کرد و پشت گوشم می زد و نفس هایش در صورتم فوت می شد. عطر آشنایی بود؛ چشم هایم با بوئیدن عطر سام باز می شدند. چشم هایش قرمز شده بودند. قلبم می کوبید. خاکستری چشم هایش در صلبیه قرمز رنگش، فرو رفته بودند. چهار روز بود که او را ندیده بودم. با غم وسیعی نگاهم کرد و گفت:
- خوبی دخترم؟
دلم می خواهد در صورتش فریاد بکشم، من دیگر یک دختر نیستم...بغض سریعاً به گلوی بیچاره ام هجوم می آورد و من آن بغض را به خشم تبدیل کردم:
romangram.com | @romangram_com