#این_مرد_ویران_است_پارت_3

فاریا سری تکان داد و گفت:

- الان این رو به پای تعریف بذارم یا تحقیر؟

با چشمم ضبطش را نشانه رفتم و گفتم:

-هر کدوم که مایلی.

فاریا از من بزرگ تر است.حدود شش سالی.از طریق تلگرام و در یک سوپرگروه با یک دیگر آشنا شدهبودیم.سام مانند مردها دوره ی قاجاریه،آن اوایل،با داشتن گوشی مخالفت کرد؛ اما وقتی اصرار و پافشاری مرا دید کوتاه آمد.یک روز که از روی کنجکاوی روی لینک آبی رنگ یک سوپر گروه کلیک کردم،واردیک دنیایی شدم که واقعا مفهوم مجازی را در آن فهمیدم.مثلا فاریا آنجا لیندا نوزده ساله دانشجوی رشتهی پزشکی از دانشگاه تهران بود؛ اما در حقیقت فاریا بیست و دو ساله فوق دیپلمه از دانشگاه چلغوزآباداست.من هم که به شخصه فرخنده بیست و هشت ساله و از همه مهم تر متاهل بودم!.مجازی،مجازیبود!ولی مجازی من و فاریا،فضایی بود!

ولی فاریا با اینکه دوستی مجازی بود،اما خیلی به کارم آمد.با او صمیمی شدم،در حدی که دو بار او را بهخانه دعوت کردم.یک بارش هم به اتفاقی سام فاریا را دید.فقط یک سوال از من پرسید:

-مطمئنی همکلاسیته؟

این مشکل من نبود،مشکل سام بود که انقدر دقیق بود!و شاید ریزبین.فاریا که دید ترافیک سنگین تر از این حرفاست ، به سمت من برگشت و گفت:

-خب الی خانم،چه خبر از علم جویی؟مدرسه؟

شانه ای بالا انداختم:

-هیچی!

فاریا خندید و گفت:

- عجیب ترین دختری هستی که دیدم.تو فکر درس و اینا که نیستی اصلا!

به پسر جوانی که توی بنز نشسته بود و با ژست سیگار می کشید نگاه کردم و به فاریا جواب دادم:

- هیچ دختری تو سن من،تو قید و بند مدرسه نیست!مگه یه چند مورد استثنا.

فاریا سری تکان داد و ماشین را دو میلی متر جلو برد:

-رمان عاشقونه هم که پایه نیستی!

-رمان؟من اگه من حال کتاب خوندن داشتم که می شستم درسهای خودم رو می خوندم.

تمام تلاشش برای روشن کردن ضبط بی نتیجه ماند؛طبق معمول خراب شده بود.لعنتی ای نثارش کرد و رو به من گفت:

romangram.com | @romangram_com