رمان این مرد ویران است

#این_مرد_ویران_است_پارت_26


-گله ات رو آوردی چِرا؟

گوشی را سایلنت کرده و در کیفم فرو بردم. سام از پله ها بالا آمد. به من نگاهی کرد و با نارضایتی گفت:

- صاحابش میگه طبقه بالا رزرو شده است،بیا پائین.

نگاهی به شمع های کنار صندلی ها و میزها کردم و بعد رو به سام گفتم:

-من حرفی ندارم.

ولی بدم هم نمی آمد کنار برادرهایم و خرچرانم باشم. از پله ها پائین رفتم که دوباره گله به من نگاه کردند و اینبار بلند خندیدند. نگاهشان نکردم. دلم می خواست بدانم خرچران هم می خندد یا نه؟!

سام یکی از میزهای دور را انتخاب کرد و جوری نشست که من پشت به آنها باشم ؛ اما من که مغزش را خوانده بودم، روی صندلی کناری اش نشستم،نه صندلی رو به رویش!

سام اخم پنهانی کرد و گفت:

- چرا اینجا نشستی؟الان جای دستت نمیشه!

سری تکان دادم و گفتم:

- نترس میشه.

و از بی حواسی سام استفاده کردم و به خرچرانی که مشغول جویدن ساندویچ دستش بود نگاه کردم.دوستش سقلمه ای به او زد و به گوشی اش اشاره کرد.کیاوش ساندویچ را با یک دست گرفت و مانند بچه خرمایه ها گوشی را در دستش گرفت و با دیدن صفحه ی گوشی،لقمه در دهانش پرید و به سرفه افتاد.خنده ی کوتاهی کردم و به سام نگاه کردم که روی میز سفید-قرمز خطوط نامنظمی را می کشد.. پس او هم در حال حاضر خر خط خطی شده بود!

سفارش روی میزمان چیده شد.گوشی ام را نگاه کردم.پیامش آمده بود:

- نمیای پیش خانواده ات؟من که خرچرونتم رو به یه وحشیِ لنگ دراز فروختی؟

با دیدن وحشی لنگ دراز خنده ام گرفت.سام؟! عجب توصیفی کرده بود خرچران.خواستم جواب را برایش تایپ کنم که دست سام روی دستم نشست و صدایش به گوشم رسید:

- اومدیم بیرون که کنار هم باشیم الیسیما.

نمی خواستم زیاد حساسش کنم.اصلا انگار آن لحظه حالِ بحث کردن را نداشتم. سام پیتزا مخلوط را به سمت من گرفت و خودش هم با پرستیژ مشغول خوردن استیک شد.از پرستیژش هنگام استیک خوردن خوشم نمی آمد. یک جوری بود؛انگار عصا قورت داده است و بدون ذره ای لذت تکه ی چرب و خوشمزه ی استیک را می جود.

به پیتزا مینی نگاه کردم و لقمه را کشیدم.با کش آمدن پنیر پیتزایش بدون اختیار لبخندی زدم.آرام تکه ی مثلثی را به دهانم نزدیک کردم و طی یک حرکت انتحاری،آن را به خندق بلا فرستادم. مزه اش فوق العاده بود. از نظرم، جویدن مخلوطِ پنیرپیتزا،کالباس،فلفل دلمه ای و ذرت با قارچ معرکه است و باید جزو عجایب هفت گانه قرار می گرفت. سام پرسید:


romangram.com | @romangram_com