#این_مرد_ویران_است_پارت_22
پخش را روشن کردم و با جلو عقب کردن آهنگها،فهمیدم هیچ آهنگی جز Titanium Pavaneندارد!نگاه چپکی به چهره اش کردم و پوفی کشیدم.حتی فاریای دیوانه هم آهنگهای نابی داشت،واقعا از پدر فرهیخته و اصیل زاده ام چنین انتظاری نداشتم.شخصیت در مدل آهنگی بود که انسان گوش می داد و سام با داشتن همین یک آهنگ،نشان داد که یک زندگی یک نواختِ مضحک دارد. همین چیزها را میبینم که از او خوشم نمی آید!
سام پرسید:
- چه خبر از مدرسه ات؟
موهایم را کنار زدم و گفتم:
- مگه مدرسه بی بی سیه که خبر داشته باشه؟هیچی نیست!
بخاری را روشن کرد و با زدن ریموت در حیاط را باز کرد و ادامه داد:
- نمره هات؟خانم رضایی زنگ زده میگه الیسیما اصلا درس نمی خونه، نمره هاش افتضاحه.
چیزی نگفتم. با حرفی که زد تا ما تحتم سوخت:
- پرسید الیسیما از لحاظ ذهنی مشکل داره یا درس نمی خونه؟! فکر می کرد قبلا توی مدارس استثنایی کودکان عقب مانده درس می خوندی! باورش نمی شد که توی مدرسهی غیر انتفاعی بودی!
دست هایم را مشت کردم تا در دهانش نکوبم.از حرص لبم را می گزیدم...حیف سام که فردا می میری وگرنه برای ضایع کردنت هم که شده،می نشستم درس می خواندم تا هم تو،هم آن رضایی بی شخصیت را آدم کنم! باشد،من عقب مانده ی ذهنی هستم؟آه سام تو که از نقشه ی نابی که برایت کشیده ام خبر نداری وگرنه این گونه نمینشستی و جک تعریف نمی کردی! سعی کردم خودم را با فکر فردا آرام کنم ولی مگر می شد؟سام آنچه را که خواسته بود به دست آورده بود؛من را کوبیده بود! من را به خاطر درس نخواندنم سرزنش کرده بود! همیشه قانون اول زندگی ام این بود؛ هرگز اجازه نده دیگران به آنچه میخواهند برسند! اما در این لحظه واقعا نمی توانستم این قانون را قبول کنم و با حرص خوردن زیادی، نقضش کردم. نتوانستم جلوی دهانم را بگیرم:
- می خواستی لحاظ کنی مشکل عقب ماندگیم ارثیه!
لبخندی زد و نگاهم کرد و دوباره به جلو نگاه کرد:
- نخواستم بفهمه عقب مانده ای.برای همین دروغ گفتم که سالمی و فقط امسال یه کم بخاطر مشکلات روحی اینطوری شدی! فقط خوشم از این میاد الیسیما،از کلاس سوم تا نهم راهنمایی که اصرار می کردی بری مدرسه ی غیرانتفاعی،دلیل اصرارت رو نمی فهمیدم.ولی الان فهمیدم.تمام بیست هایی که از سوم تا نهم گرفتی،همه اشون دروغ بودن. واقعا چرا شک نکردم تویی که کلاس دوم تجدید شدی،چطور میشه یهویی انقدر متحول بشی؟! تو یه نابغه ای،شک نکن!
کجایش را دیده ای سام...من تمام عمرم را مشغول فریب دادن تو بوده ام...و سام دو روز قبل از مرگش دارد بازیچه شدن و احمق فرض شدنش را می فهمد؛ عالی است!جای تحسین دارد!
دماغم را کشید و گفت:
- امیدوارم عادتِ زیر ده گرفتنت رو ترک کنی!
حوصله ام را سر می برد با شهلا شدنش؛دوتاییشان غر می زدند:
- من رو آوردی بیرون که نقش مشاور تحصیلی رو برام اجرا کنی؟
romangram.com | @romangram_com