#این_مرد_ویران_است_پارت_20
-دیشب آقا البرز با ناراحتی رفتن.بهشون خیلی برخورده بود.آقا سامِ بی چاره هم تا آخرهای شب بیدار بودن و حالشون بد بود.چرا این بنده خدا رو انقدر عذاب می دین خانم؟
خنده ام گرفت؛دلم می خواست بپرسم تو از کجا می دونی تا آخر شب بیدار بوده ؛ اما لبم را گزیدم تا اراجیفی که در ذهنم نقش می بستند را به زبان نیاورم.در این مورد،شرمم گرفت! و از شدت شرم،خنده ام تشدید شد.
-این آقا سام،دلشون خونه خانم،چرا انقدر اذیتشون می کنین؟چهل سالشون نشده ولی اندازه ی یه مرد شصت ساله عذاب کشیده این بشر.آخ خدا که جگرم خونه برای این مرد!
و به سینه اش زد و نوحه ای محلی را زمزمه کرد.اَه خسته شدم از بحث های تکراری شهلا.این سام که صحیح و سالم با موهای سفید نشده و صورت بی چین و چروک دارد روی پول حرکت می کند،عمه ی من است؟چقدر هم که زجر میکشد این سامِ بیچاره!
موهای شلخته ام را چنگ زدم و چای نیمه خورده ام را روی میز رها کردم.این شهلا آدم را به یک خر خط خطی تبدیل می کند. واقعا از این همه حرفِ تکراری خسته نمی شود؟! کاش یک ورد هم برای شهلا می گرفتم!
سام با دیدن من،جلو آمد و گفت:
- سلام.
رویم را برگرداندم که مچم را گرفت و گفت:
- مثلا قهری الیسیما؟من بیشتر از تو ناراحتم.
دلم می خواست بگویم خب وقتی ناراحتی چرا دست از سرم برنمی داری؟اما به جایش نگاهم را به چشمانش دوختم و گفتم:
- حرفی باهات ندارم.
یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:
- یعنی قبول نمی کنی که مقصری؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- من مقصرم؟مقصر تویی که نسبت به هر چیزی احساس وظیفه می کنی و این حسِ دخالتت داره حالم رو بهم می زنه!
خواستم بروم که دستم را بیشتر کشید و من را به خودش نزدیک کرد و دست هایش را روی گونه هایم گذاشت و گفت:
- باشه.من مقصر..حالا نمیشه منِ مقصر رو ببخشی؟
موهای شلخته ی به هم پیچ خورده ام را پشت گوشم زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com