#این_مرد_ویران_است_پارت_18
البرز دست روی شانه ی سام گذاشت و گفت:
- تقصیر خودته سام.انقدر رو بهش دادی که اینطوری جلوت وا میسته.
سه پله ای که بالا رفته بودم را برگشت زدم و گفتم:
- هی تو البرز.تو کاری که بهت ربط نداره،دخالت نکن لطفا.آش ما هیچ احتیاجی به نخود نداره.دفعه ی آخرت هم باشه که در مورد من اینجوری حرف می زنی.
از چشم های البرز می خواندم که می گفت:
- خیلی بی تربیتی.
اما جرات نداشت جلوی سام چنین چیزی بگوید چون سام با یک چشم غره ضایعش می کرد.یک بار هم بخاطر همین توهین،سام تا یک هفته بیشتر جواب البرز را نمی داد و رابطه شان شکرآب شد.سام،تخریب شده،شکست خورده روی صندلی نشست و سرش را روی زانوهایش گذاشت.نمی دانستم چرا با وجود این همه حرص و آزار و اذیت،موهایش سفید نمی شدند.البته سفید هم اگر می شدند،به اصرار شهلا رنگ می شدند. فاتح و پیروز هجده پله را بالا کشیدم.سام باید از من ممنون می شد؛با ضایع کردن البرز،کمی از غرور بر باد رفته اش را برگرداندم.
گوشی ام را از زیر بالشتم بیرون کشیدم و تصمیم گرفتم با خرچران حرف بزنم. می خواستم از لج سام با او دوست شوم.از لج سام و اینکه بیشتر اذیتش کنم.تازه خرچران هم می توانست نقش یک پیام بازرگانی را در زندگی بدون تنوع من اجرا کند.زندگی من همین بود؛تنفر از سام و باز هم تنفر از سام!
یک پیام به این مضمون برایش ارسال کردم:
- کمپرس یخ نمی خوای؟
و یک ربع بعد چنین پیامی آمد:
- این یارو وحشیه،شوهرته؟
و من خنده ام گرفت از اینکه سام سی و نه ساله یک جوان تقریبا بیست و پنج ساله تلقی شده بود. یعنی انقدر جوان و جذاب به نظر می رسید؟احمقانه بود!واقعا احمقانه بود!
و قبل از اینکه جوابی بدهم پیام دیگری آمد:
- شارژم داره ته میکشه،می خوای بیا تلگرام باهم حرف بزنیم.
و جواب من اینگونه به دست کیاوش رسید:
- خرهات رو بشمر و بخواب!شب بخیر خرچرون.
و پیامی دیگر نیامد و این یعنی شارژش ته کشید.گوشی ام را به شارژرش متصل کردم و خاموشش کردم.برای تنوع،از سر بیکاری،کتاب فیزیکم را در دست گرفتم و مشغول خواندن مطالبی شدم که برایم کمی غریبه بودند. راستی،کلاس زبان هم نرفتم!
romangram.com | @romangram_com