#این_مرد_ویران_است_پارت_16
- یه بار دیگه دستم رو بکشی خودت می دونیا.
دستم را ول نکرد.کیاوش چشمکی نثارم کرد و گفت:
- بذار دوست باشیم.من قول می دم خرچرون خوبی باشم و تو هم قول بده خر خط خطی خوبی باشی!
دهنم را کج کردم و خواستم ادایش را در بیاورم،که با دیدن سام تمام خوشی ها بر سرم آوار شدند.او با این قیافه ی برزخی اینجا چه می کرد؟
کیاوش با تعجب گفت:
- چت شد؟چرا ماتت برد عزیز دلم؟
این عزیز دلم را نمی دانستم کجای دلم می توانم بگذارم.یقه ی کاپشن مشکی کیاوش از پشت کشیده شد و قبل از اینکه کیاوش از حیرت خارج شود،مشتی روی گونه اش نشست.سام،باز ابروهای بلند مشکی اش را در هم کشید؛حس کردم حتی کیاوش هم از سام می ترسد.سام موهای کیاوش را کشیده بود و اینگونه او را مجبور کرده بود تا در صورتش نگاه کند.از لای دندان های کلید شده اش غرید:
- تو داشتی چه غلطی می کردی؟
کیاوش بر خلاف تصورم خودش را نباخت.در حالیکه چشم هایش بخاطر کشیده شدن موهایش گشاد شده بود گفت:
- هیچی.داشتم ازشون آدرس می پرسیدم.
سام به اوج خودش رسید.نمی توانست چنین دروغ شاخداری را قبول کند:
- اِ؟که داشتی آدرس می پرسیدی...چرا دستش رو گرفته بودی؟
و بیشتر موهایش را کشید که کیاوش آخی گفت.من هم که انگار آمده بودم سینما و داشتم فیلم هیجانی با کیفیت فول اچ دی می دیدم و تنها یک جعبه پاپکورن کم داشتم تا همه ی خوشی ام تکمیل شود.هیچ ترس و استرسی هم نداشتم! کیاوش یا همان خرچران موظف بود جواب پس دهد نه من!
کیاوش با اخم گفت:
- چرا موهام رو می کشی آخه؟ولش کن تا جوابت رو بدم!
سام دوباره موهایش را کشید و یک مشت دیگر نثار صورتش کرد که خون از گوشه ی لب خرچرانِ شهر قصه ها شروع به چکیدن کرد. سام او را که با آن قد بلندش شبیه موش بود را پرت کرد و گفت:
- حیف از جوجه ها خوشمنمیاد!گم شو تا نکشتمت!
و کیاوش با پشت دستش دستی به لبش کشید و با نفرت نگاهی به سام و بعد به من کرد و رفت...اما اصل قضیه از آنجا شروع شد که سام نگاه خشمگینش را در چشمان من انداخت.سام با آن چهره ی برزخیِ عصبانی،شبیه شیری در کمین آهو بود. هر چه سام شبیه شیر بود،من شبیه آهوی مظلوم نبودم.چون با بی خیالی تمام به چشمانش نگاه می کردم.خواست چیزی بگوید که کوتاه گفتم:
romangram.com | @romangram_com